رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

با سلام
گفتم با کسی که نمی توانم درد و دل کنم و از مشکلات و تنهایی هایم بگویم.لذا آمدم اینجا تا خودم را تخلیه کنم.
نظرات رو چون فرصت نمیکنم بدون پاسخ تایید میکنم و یا مختصر پاسخ میدم لذا خرده نگیرید.
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آیدی کانال : https://t.me/rangnamee
یا : @rangnamee

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

با سلام و ادب به دوستای خوبم

عرض تسلیت دارم بخاطر شهادت امام حسین و یاران باوفایش.

ببخشید چند روز نبودم.این تعطیلات رفته بودیم زادگاه پیش پدر و مادرمون شهرستان.

روزای خوبی بود تو روضه های امام حسین خوب حال میکردم.

سرکار همسر هم متاسفانه مثل همیشه عملکرد خوبی نداشتند.روزی که رفته بود خونه مادرش ظاهرا دعوای مفصلی کرده بودند و تو ماشین که بودیم میگفت چرا اومدیم اینجا و... و حسابی عصبانی بود و طبق معمول با من دعوا میکرد طوری که بحث کردیم تو ماشین داد میزد.

میبینید شانس ما رو؟ غالب زنا برای مادرشون و رفتن خونه مادرشون جون میدند سرکار همسر ما هم اینطور جون میده.

خونه مادرمم که هست موقع خواب پدرم رو درمیاره.که چرا مادرت به جاری عسل داد برد و بچه اش مریضه چرا داروهای گیاهی داده و...؟چرا بچه ما مریض میشه اینکار رو نمیکنه؟(البته دروغ میگه چون با بچه ما هم همینطوره شایدم بیشتر چون خیلی دوستش دارند اما سرکار همسر از حسادت فوق از حد معمول چشم دیدن نداره)

و متاسفانه تحقیرات بیش از حدی که همیشه میکنه.

میگه دوستات بهترین جایگاه اداری و اجتماعی پیدا کردند و تو هیچی نشدی.عرضه نداری و...

و شاید یک ساعتی همین تحقیرات رو ادامه میداد و من ساکت بودم و جوابش رو نمیدادم چون بحمدالله خدا به من بیش از لیاقتم داده و اگر دوستام پیشرفت کردند هم سنشون بیشتر از منه هم شرایطشون از ابتدا با من فرق داشته.من که خدا رو شکر میکنم و تلاشم رو هم ادامه میدم.

حالا کاش خودش طوری بود که زرنگ و فعال باشه اما ...

در کل مسافرت خسته کننده و بدی بود مثل همه مسافرت ها.

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۳
مرد تنها

پیراهن سیاه تو من نمیدم به عالمی
دلم میخواد بیام آقا به کربلا محرمی
تا نبینم کربلا تو دل منم خونه حسین
حک شده روی قلب من، أنا مجنون الحسین
آقا خودت میدونی، من که به عشقت اسیرم
ایشاالله یه روزی میاد من برای تو میمیرم
گریه کنا، سینه زنا رسیده فصل ماتم
خدارو شکر میبینم که رسید محرم
هرچی میخوای بگیر ازم  محرمو نگیر ازم
تورو به جون مادرت پیرهنتو نگیر ازم
نوکر مشکی پوشتم، بخدا مدیونتم
کربلامو امضا کنی، آقا ممنونتم
برای غربت تو من بمیرم حسین جان
بیخیال غم تو من نمیشم بقرآن
به یاد اون لحظه ای که میشه تن تو بی سر
یه مادری تو گودال میگه غریب مادر
به یاد اون مادری که حالش گریه داره
و میگه با اشاره حسین کفن نداره    

شاعر : جواد قمری


بچه ها این روزا روزهای خوبیه فراموشم نکنید حتما دعام کنید خیلی محتاجم.(این پشت رو که مینوشتم اشکم رو جاری کرد.دعا نه بخاطر زندگیم و اشکمم برای این نیست به دل زار و خسته خودم گریه میکنم و میخوام دعا کنید)

حسین جان شرمندتم اما توفیق نوکریت رو از من گنهکار نگیر.میدونم ازم خسته شدی و بخاطر کوتاهی هام دوستم نداری اما حسین جان یک دقیقه مجلس تو و نوکری تو رو با عالم عوض نمیکنم.

حسین جان آرامش که در مجلس تو و گریه برای تو بهم دست میده هیجا تجربه اش نکردم پس التماست میکنم منو محروم نکن.

کاش هزار جان داشتم و در راه تو میدادم.

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۹:۱۱
مرد تنها


سلام به دوستای خوبم

ما مردها مثل زنها برامون تولد گرفتن و خرید هدیه و... خیلی مهم نیست اما جماعت زن خیلی دوست دارند که شوهراشون تولدشون رو به یاد داشته باشند و بهترین هدیه رو بخرند.

دیروز روز تولدم بود جالبه بدونید همراه اول تولد منو زودتر یادش بود تا سرکار همسر و ایشان ظهری که اومدم میگه امروز تولدته ها بعد گفت مبارک باشه و اگه میخوای پول بده تا برات یه چیز بخرم.

جالبه بدونید که روز قبلش مقداری که پول داشت و منم مقداری گذاشتم روش و یه پالتو خرید.خوب اگه واقعا دوست داشتی چیزی بخری پولت رو خرج نمی کردی.

فکر نکنید من دوست داشتم برام بخره ها نه چون ما مردا یا حداقل خودم برام تولد گرفتن مهم نیست و خیلی عادت به این چیزا نداشتیم.

اما بزارید از خاطره های قبل و سالروز تولدهای همسر بگم.

همین آخرین تولد رو بگم. میدونید ما مردا تقریبا حواس پرتیم و از طرفی هم خیلی قید وبند به این چیزا نیستیم و این روحیه ماست نه اینکه مثلا زن برامون بی ارزش باشه.

روز تولد سرکار همسر رو من اصلا یادم نبود هیچ و ظهر که رسیدم خونه دیدم خیلی ناراحته و یکم که گذشت پرسیدند در مورد امروز چیزی یادت نمیاد؟روز خاصی نیست؟

با ناراحتی که پرسید و لحن بدی که داشت و چون قبلا هم تو سالگرد های ازدواج خرابکاری کرده بودم و فراموش کرده بودم کمی که فک کردم(چند ثانیه ای)فهمیدم روز تولدشه.گفتم بله امروز روز تولدته .

بچه خدا میدونه بلایی سرم اورد که بدترین روزهای زندگیم بود. شروع کرد دعوا و غرر زدن که تو آدم نیتستی و مرد زندگی نیستی و به گرد فلانی نمیرسی و...

گریه می کرد و هر چی هم هست میگفت که باور کنید زنی که کمترین شعور رو هم داشته باشه اینطور حرف نمیزنه.اما ایشان وقتی ناراحت باشند شعور و فهم کلا تعطیله.

من بهشون گفتم بابا فراموش کردم ببخشید و این که دیگه این همه دعوا و... نداره و اونم گوشش بدهکار نبود.

عصری به زور با ناراحتی تمام منو برد بازار که براش هدیه تولد خرید بخرم.خیلی جالبه نه؟

میدونید چرا میخواست بره خرید؟ چون فقط میخواست وقتی جاری یا هر کسی پرسید شوهرت چی خریده بگه بله اینو برام خریده. من بهش میگفتم آخه تا کی میخوایی بخاطر این چیزا زندگی رو زهر مار کنی؟

کلی تو بازار هم غرر زد و دعوا کردیم و تو اومدیم خونه در حالی که از ناراحتی یادمه سرم داشت میترکید که زنی به این بی منطقی دارم.

واقعا یه فراموش کردن این چیزها رو داره؟ بعد هدیه تولد زوریه؟ چرا عشق و محبت رو بجاش به هم هدیه نکنیم؟

ببینید اگر ما آدما یاد بگیریم به جای این ظاهر بازیا به اصل مطلب بچسبیم زندگی هامون گلستان میشه.قبول دارم خرید هدیه خوبه اما مهمتر از اون چیزای دیگه است.

فکر کنید چقدر خوب میشید وقتی سرکار همسر می پرسید امروز چه روزیه و من میگفتم روز تولدته میگفت آفرین که یادته ولی عب نداره فراموش کردی و مهم همینه که تاریخ تولدم تو ذهنته.بعد میگفت امروز بخاطر تولدم بهترین ناهار رو درست کردم و خودم رو مرتب کردم و...

خوب وقتی اینطور برخورد کنه منم حتما میرم با جان و دل بهترین هدیه رو میخرم براش.

ولی خواهرای خوبم تو رو خدا شماها مثل سرکار همسر ما نباشید.

۴۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۸
مرد تنها

سلام

امروز ظهر که برگشتم خونه سرکار همسر فرمودند باید بریم خرید.

گفتم خرید چی؟

گفتند کیف و کفش.

گفتم که چند ماه بیشتر نیست(تقریبا 4 یا 5 ماه پیش دروغ نگفته باشم) که کیف و کفش خریدیم.گفت نمیدونم خراب شده و باید بخریم.

گفتم باشه ایراد نداره اما بزار موقع گرفتن حقوقم بخرم الان پولی ندارم.(اگر بگم کلا نمیخواد بخری و تازه خریدی ول کن نمیشه و همیشه باید بگه تو هیچی نمیخری برام)

اما قبول نکرد و گفت باید همین امروز بریم. گفتم خوب من وقت ندارم امشب کار دارم , گفت فقط یه مغازه میریم و زود بر میگردیم.

خلاصه اجبار قبول کردم و رفتیم و ساعت 5:30 که رفتیم تا 9:30 بیرون بودیم البته بازارم خیلی نزدیک بود.

وقتی رفتیم شروع کردند گشتن همه مغازه ها و بازارچه ها.

گفتم شما که گفتی یه مغازه؟ گفت نظرم عوض شده( از دروغ گفتن متنفرم که سرکار همسر متاسفانه مهارت خوبی دارند در این زمینه)

من یه اخلاقی که دارم و نمیدونم درست یا غلط و نمیخوام هم دفاع کنم بیخود اینه که خیلی علاقه به گشتن زیاد در بازار ندارم و غالبا برای خودم هم نهایت دو تا سه مغازه میرم و خریدم رو میکنم.

اما سرکار همسر میگه باید همه بازار رو با هم بریم تا بخریم.

وقتی هم داخل مغازه میرفتند من دیگه داخل نمیرفتم و بیرون منتظر میموندم تا اگر موردی رو پسندید بعد وارد مغازه بشم چون غالبا در مغازه خانم ها بودند.

اما سرکار همسر میمودند و اعتراض میکردند چرا داخل نمیایی و چرا یکی یکی نگاه نمیکنی و نظر نمیدی؟

گفتم بابا من مرد هستم و تو با یه زن بازار نیومدی که توقع داری پا به پای تو همه مغازه ها رو بیام و از کفش و کیف ها حرف بزنم.

خدا نکنه سرکار همسر بازار بره, اصلا روحیه خوبی نداره و مخصوصا که نتونه چیزی رو انتخاب کنه دعوای مفصلی به بهانه ای راه میندازه.

بخاطر همین هیچکی باهشون حاضر نیست بازار بره حتی چند مورد که با مادر و خواهرشون رفته بود اونها هم باهش دعوا کرده بودند که انقدر لفت میده و نمیتونه چیزی رو انتخاب کنه.

نمونه اش همین آخرین مورد که مادر و خواهرش شهر ما بودند و رفتیم برای خرید کمد و سرویس غذا که انقدر گشتیم مادر و خواهرش باهش دعوا کردند و البته خودشون هم اعصابش خورد شده بود و با اونها بد برخورد میکرد چون نمیتونست انتخاب کنه.

خلاصه به زور یه کفش و یه کیف در دو جای دور از هم خریدیم و اومدیم .خونه که با دقت نگاه کرد گفت کیفم قشنگ نشد و فردا با دوستم میرم عوض میکنم.

طبق معمول هم که از شام خبری نبود و گفت از بیرون غذا بگیریم ببریم.

حالا وقتی سر اخلاقش که باهش بحث میکنم میگند تو هر وقت میریم بازار زهرمارم میکنی و نمیزاری درست خرید کنم.

میگم وقتی دروغ به من میگی , تو بازار انقدر بیخود میچرخی,نمیتونی یه انتخاب بکنی,وقتی خرید نمیتونی بکنی سر ما تلافی میکنی چطور ساکت باشم؟

تازه مگه داد میزنم سرت؟کتک میزنم؟ خیلی آروم و منطقی حرف میزنم که گوشت بدهکار نیست.

در ثانی قبول,من مشکل دارم با بازار رفتن شما.مادر و خواهرت چی؟ یا خواهر و مادر خود من چی؟چرا اونا حاضر نمیشند با تو بیان بازار؟ وقتی این رو میگفتم بیشتر ناراحت میشد.

واقعا تحمل این اخلاقش برام بده.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۷
مرد تنها

با سلام

عید بر همگی شما مبارک.امیدوارم این چند روزه به شما خوش گذشته باشه.

ایام عید بود چیزی ننوشتم تا باعث ناراحتی کسی نشده باشم.

از امروز صبح بگم که سرکار همسر بیدار شدند و گفتند بریم دکتر آزمایش بنویسه و بعد بریم آزمایشگاه.(بدون هیچ مقدمه ای و تذکر در روز قبل)

بنده هم عرض کردم ایرادی نداره ولی دکتر رو امروز بریم و آزمایشگاه رو فردا صبح.چون اگه هر دو رو با هم بریم من به کارم نمیرسم و از طرفی هم 9 جلسه مهمی داشتم.

وقتی که این پیشنهاد کاملا منطقی و منصفانه رو دادم ایشان طبق روال همیشگی شروع به اعتراض کردند و گفتند نه خیر هر دو رو باید با هم امروز بریم تو چرا به سلامتی من اهمیت نمیدی ؟ چرا هر چی تو میگی باید اون باشه ؟و...

خلاصه همینطور قطار کردند و گفتند.منم گفتم بابا خیلی از زنا خودشون تنها میرند حالا من حاضرم با تو بیام و هم دکتر میام هم آزمایشگاه اما بزار یکیش رو امروز بریم و اون یکی رو فردا.این کجاش به سلامتی تو لطمه میزنه؟ضروری هم که نیست.

اما ایشون کلی غرر زدند و آخرشم گوش نکردند و رفتیم و هر دو رو صبح انجام دادیم و من با هزار بدبختی خودم رو به جلسه رسوندم.


حالا ظهر برگشتم خونه و موقعه ناهار هست و سرکار همسر چند تا سیب زمینی آب پز کردند و روغن زدند و کوبیدند و به آقا زاده هم اسرار می کنند غذا بخور.

آقا زاده هم دست به غذا نزد و رفت بازیگوشی کردن خودش.سرکار همسر گفتند بچه رو باید ببریم دکتر و ... چون هیچی نمیخوره.گفتم خوب طبیعیه این قضایی که شما گذاشتی رو منم نمیتونم بخورم و تا نگاه کردم با وجود گرسنگی زیادم سیر شدم چه توقعی داری بچه از این بخوره؟ و ایشون هم ناراحت شدند گفتند مگه چه مشکلی داره؟و...

متاسفانه همیشه کوتاهی های خودش رو با دکتر رفتند و آزمایش میخواد جبران کنه.در حالی که اگه همیشه غذای خوب بزاره بچه خوب میخوره و مشکلی پیش نمیاد.خیلی از مواقع خصوصا شب ها یا شام نیست یا مانده و ظهرا بی کیفیت .

البته ناگفته نمونه 12:30 منزل رسیده بودند اما میتونستند غذای بهتر بزارند.حالا من هیچ اما برای بچه که لازم بود.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۱
مرد تنها