![](//bayanbox.ir/id/5246792546892451447?view)
سلام
امروز ظهر که برگشتم خونه سرکار همسر فرمودند باید بریم خرید.
گفتم خرید چی؟
گفتند کیف و کفش.
گفتم که چند ماه بیشتر نیست(تقریبا 4 یا 5 ماه پیش دروغ نگفته باشم) که کیف و کفش خریدیم.گفت نمیدونم خراب شده و باید بخریم.
گفتم باشه ایراد نداره اما بزار موقع گرفتن حقوقم بخرم الان پولی ندارم.(اگر بگم کلا نمیخواد بخری و تازه خریدی ول کن نمیشه و همیشه باید بگه تو هیچی نمیخری برام)
اما قبول نکرد و گفت باید همین امروز بریم. گفتم خوب من وقت ندارم امشب کار دارم , گفت فقط یه مغازه میریم و زود بر میگردیم.
خلاصه اجبار قبول کردم و رفتیم و ساعت 5:30 که رفتیم تا 9:30 بیرون بودیم البته بازارم خیلی نزدیک بود.
وقتی رفتیم شروع کردند گشتن همه مغازه ها و بازارچه ها.
گفتم شما که گفتی یه مغازه؟ گفت نظرم عوض شده( از دروغ گفتن متنفرم که سرکار همسر متاسفانه مهارت خوبی دارند در این زمینه)
من یه اخلاقی که دارم و نمیدونم درست یا غلط و نمیخوام هم دفاع کنم بیخود اینه که خیلی علاقه به گشتن زیاد در بازار ندارم و غالبا برای خودم هم نهایت دو تا سه مغازه میرم و خریدم رو میکنم.
اما سرکار همسر میگه باید همه بازار رو با هم بریم تا بخریم.
وقتی هم داخل مغازه میرفتند من دیگه داخل نمیرفتم و بیرون منتظر میموندم تا اگر موردی رو پسندید بعد وارد مغازه بشم چون غالبا در مغازه خانم ها بودند.
اما سرکار همسر میمودند و اعتراض میکردند چرا داخل نمیایی و چرا یکی یکی نگاه نمیکنی و نظر نمیدی؟
گفتم بابا من مرد هستم و تو با یه زن بازار نیومدی که توقع داری پا به پای تو همه مغازه ها رو بیام و از کفش و کیف ها حرف بزنم.
خدا نکنه سرکار همسر بازار بره, اصلا روحیه خوبی نداره و مخصوصا که نتونه چیزی رو انتخاب کنه دعوای مفصلی به بهانه ای راه میندازه.
بخاطر همین هیچکی باهشون حاضر نیست بازار بره حتی چند مورد که با مادر و خواهرشون رفته بود اونها هم باهش دعوا کرده بودند که انقدر لفت میده و نمیتونه چیزی رو انتخاب کنه.
نمونه اش همین آخرین مورد که مادر و خواهرش شهر ما بودند و رفتیم برای خرید کمد و سرویس غذا که انقدر گشتیم مادر و خواهرش باهش دعوا کردند و البته خودشون هم اعصابش خورد شده بود و با اونها بد برخورد میکرد چون نمیتونست انتخاب کنه.
خلاصه به زور یه کفش و یه کیف در دو جای دور از هم خریدیم و اومدیم .خونه که با دقت نگاه کرد گفت کیفم قشنگ نشد و فردا با دوستم میرم عوض میکنم.
طبق معمول هم که از شام خبری نبود و گفت از بیرون غذا بگیریم ببریم.
حالا وقتی سر اخلاقش که باهش بحث میکنم میگند تو هر وقت میریم بازار زهرمارم میکنی و نمیزاری درست خرید کنم.
میگم وقتی دروغ به من میگی , تو بازار انقدر بیخود میچرخی,نمیتونی یه انتخاب بکنی,وقتی خرید نمیتونی بکنی سر ما تلافی میکنی چطور ساکت باشم؟
تازه مگه داد میزنم سرت؟کتک میزنم؟ خیلی آروم و منطقی حرف میزنم که گوشت بدهکار نیست.
در ثانی قبول,من مشکل دارم با بازار رفتن شما.مادر و خواهرت چی؟ یا خواهر و مادر خود من چی؟چرا اونا حاضر نمیشند با تو بیان بازار؟ وقتی این رو میگفتم بیشتر ناراحت میشد.
واقعا تحمل این اخلاقش برام بده.