رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

با سلام
گفتم با کسی که نمی توانم درد و دل کنم و از مشکلات و تنهایی هایم بگویم.لذا آمدم اینجا تا خودم را تخلیه کنم.
نظرات رو چون فرصت نمیکنم بدون پاسخ تایید میکنم و یا مختصر پاسخ میدم لذا خرده نگیرید.
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آیدی کانال : https://t.me/rangnamee
یا : @rangnamee

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۷۹ مطلب با موضوع «مشکلات خودم» ثبت شده است

با سلام

امشب هیچ حال ندارم سرمم حسابی درد میکنه.

سرکار همسر بخاطر شرایط بارداری معده درد شدید داره طوری که همش خوابه و احساس ناراحتی میکنه. مادرش هم چند روز بود و سه روز پیش رفت.

مادرش بود میرسید بهش و تقریبا بهتر بود اما حالا بازم حالش بده. من کمک میکنم حتی غذا هم میزارم ولی خب غذای ساده است و مقوی نیست.

حالا گیر داده که بره شهرستان خونه مادرش این چند روزه.تا اینجا مشکلی نیست.

مشکل اینه که از شانس بد ما پدر و مادرم برای اولین بار عید میخوان بیان شهر ما چون هرسال ما میرفتیم امسال اونا میخوان بیان و سرکار همسرم حالش اینطور و داره میره.

به مادرم زنگ زدم که بگم داره میاد شهرستان بنده خدا از لحنش فک کنم کمی ناراحت شد اما انقدر خوب و فهمیده است که چیزی نگفت و برعکس گفت بیاد و عید هم بمونه پیش مادرش و اگه ما هم اومدیم شهر شما میریم خونه داداشت. و گفت بودنش اونجا فایده نداره چون مریضه و بره پیش مادرش تا بهتر بشه.

متاسفانه سرکار همسر ما همه کاراش با زنای دیگه فرق داره.اون خانواده ،اون رفتارش، رابطه اش با دیگران،اینم حاملگی.

من درکش میکنم و کمک هم میکنم تو کار خونه و الانم که میخواد بره شهرستان هیچی نگفتم و اتفاقا گفتم برو.

البته سرکار همسر از ابتدای ازدواج هر مهمونی برای ناهار شام میومد دعوای اساسی راه می انداخت.قبلا هم گفته بودم متاسفانه زرنگ نیست.

باور کنید این نه ماه درد ما مردها کمتر از شما زن ها نیست.ما هم یه جورایی حامله ایم و دردمونم بیشتره.

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۰۵
مرد تنها

با سلام

نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت چون جواب آزمایش مثبت بود و بچه دوم هم وارد این زندگی نه چندان خوشایند شد.

البته من که خیلی بچه دوست دارم و اگر سرکار همسر زن زندگی بود و اخلاق و اعصاب درستی داشت تا 5 بچه هم راضیم اما با اخلاق او همین دومی را هم به زور راضی شدم.

دیگه چاره ای نبود از طرفی سرکار همسر اصرار به بچه دوم داشت و از طرفی بین بچه اول و دوم فاصله زیاد میشد و از طرف دیگه سرکار همسر که نه به فکر جدایی بود و نه به فکر اصلاح.

الان هم اوضاع مناسبی ندارد و به علت ویار با عرض معذرت صبح تا شب همه اش بالا می آورد.

میدانم شرایطم خیلی بدتر شده است و دعا کنید صبور باشم.

از فشار زندگی و از تنهایی خودم خیلی ناراحتم و بعضی موقعه ها کم میارم.

شاید این نوشته ها یک پنجم از دردهای من باشد که حال نوشتنش را دارم و خیلی های دیگه در سینه می ماند و به درد تبدیل می شود.

۲۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۷
مرد تنها


با سلام

با توجه به پست قبلی خیلی ها داشتن یک همدم که حق من هست رو مذمت می کنند همانطور که فکر میکردم.

اما شما فکر نمی کنید مرد هم نیاز به محبت دارد ؟ نیاز به یک معشوقه دارد؟

شاید با توجه به روحیات مردان فکر کنید آنها فقط به فکر شکم و با عرض معذرت زیر شکم خود هستند و دنبال تخیله شهوت خودشونند اما بدونید همیشه اینطور نیست.

یک مرد دوست داره وقتی از کار با کلی خستگی میاد تو خونه همسرش بیاد دم در و خسته نباشید بگه و محبت کنه. ناهار رو آماده کنه با هم بخورند و بگند و بخندند و بعد شرایط استراحت رو فراهم کنه و مسلما این مرد با چنین زنی دنیایی به محبت میکنه.

اما اگه اینطور باشه که مرد با تمام خستگی وارد خانه بشه و سرکار همسر یه گوشه ای ماتم گرفته باشه و نه سلامی و نه علیکی و بعد ببینه یا ناهار نیست یا یه چیز آماده و بعد زن طلبکار هم باشه که من نوکرت نیستم و به جای آماده کردن بستر استراحت تا عصر غرر بزنه و گریه کنه آیا سزاوار نیست مرد به فکر یک همدم باشه؟

مگه من چه گناهی کردم که نباید از طریق حلال به آرامشم برسم؟ چرا خیلی از مردان دیگه به راحتی با دختران دوست و رابطه حتی متاسفانه جنسی داشته باشند تازه بدون هیچ مشکلی با همسر دائمش اما من با وجود مشکل دنبال یک همدم نباشم؟

بدانید مردان هم مثل زنان ابتدا دنبال محبت هستند و بعد نیازهای دیگرشون حداقل من اینطور هستم چون تمام سعیم اینه که حتی نگاه هم به نامحرم نکنم و چشمم هرز نباشه که به ناموس دیگری نگاه کنم.

نمیدونم....نمیدونم....نمیدونم

۲۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۲۷
مرد تنها

با سلام

متاسفانه این روزها حسادت سرکار همسر نسبت به جاری اش شدت بیشتری پیدا کرده و همین دردسرهای زیادی بوجود اورده. هر چقدر هم صحبت میکنم متوجه نمی شود.

اصلا سیاست ندارد و بخاطر اخلاق بدی که دارد زود این حسادت را بروز میده. پسرم که کمی از بچه اونها بزرگتره و با هم بازی میکنند و اذیت میکنه و بچه جاری رو میزنه برادرم تذکر که میده سرکار همسر ناراحت میشه.طوری که برای این مسئله کوچیک به مادرم هم خبر داده که پسرت بچه ما رو دعوا میکنه.

خب اونها هم گفتند نمیشه که بچه شما کتک بزنه و بلایی سر بچه اونها بیاره و ساکت باشند بلکه باید مراقب بچه بود.

و حرف حق رو میزنند اما سرکار همسر ما مشکلش جای دیگه است و از حسادت هست که اینطور میکنه و ابروی خودش رو هم برد.

همه از دستش در امان نیستند و نمیدانند من چی میکشم. بابد تو خودم بریزم و سکوت کنم.

چند باری به فکر این بودم موردی برای ازدواج موقت پیدا کنم که حداقل بتوانم با او درد و دل کنم تا تحمل کارهای سرکار همسر برام راحتر باشه.

منو مذمت نکنید بخاطر این تصمیم چون زنی که برای شوهر هیچ آرامشی ایجاد نمی کند که هیچ بلکه از نظر روانی به هم میریزه باید همین کار رو بکنم.من نیاز به دوست دارم نیاز به همدم دارم به کسی که بهش محبت کنم و اونم به من محبت کنه . پس شما خانم ها مراقب باشید تا اینطور عمل نکنید که همسرتون به فکر ارامش جای دیگر باشد.

متاسفانه رابطه گناه مثل اب خوردن شده اما رابطه حلال هیچ.

۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۱۹
مرد تنها

با سلام

دوستان منو ببخشند مدتی بود حال و حوصله نداشتم چیزی بنویسم حتی یک خط.الانم خیلی فرق نکرده و بی حالی رو دارم اما وقتی با دوستان مشورت میکنم و راه حل رد و بد میکنیم خودش دلگرمی خوبی بود.

تو این مدت اوضاع سرکار همسر از نظر روحی فرق نکرده و بعضی موقع بدتر هم میشه و خیلی بهم سخت میگذره.طوری شده که متاسفانه منی که تو صبر زبانزد بودم زود از کوره در میرم.هر چند زود ساکت میشم چون میدونم در دعوا و اختلافات یکی از طرفین باید کوتاه بیاند و اون منم.

من ناراحتیم از اینه که مشکلات و اختلافات و دعواها باید بخاطر یک چیز پوچ و کوچیک باشه و چیزایی که حتی ارزش فکر کردن ندارند چه برسه سرش دعوا کنی.

کاش ارزش زندگی مشترک و تشکیل خانواده رو انقدر کوچیک نکنیم و داشته های خوب بیاندیشیم.

یک ماهی هم هست سرکار همسر گیر دادند به بچه دوم و من مخالفم و میگم با این اخلاق و روحیه نمیشه و میگه قول میدم خوب باشم و همه زنها اینطورند و... و من همینطور ماندم که چه کنم چون خودمم عاشق بچم اما ....

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۹
مرد تنها

با سلام

از دوستانی که این چند روز جویای حال ما بودند ممونم.

مثل قبل دیگه حال نوشتن ندارم چند بار اومدم مطلب جدید بزارم و از اتفاقات افتاده بگم اما حس نوشتن نبود.

متاسفانه وضعیت فرقی نکرده و مشکلات مثل سابق هست.

از همه بیشتر تنهایی اذیتم می کند.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۰:۰۸
مرد تنها

با سلام و ادب به دوستای خوبم

عرض تسلیت دارم بخاطر شهادت امام حسین و یاران باوفایش.

ببخشید چند روز نبودم.این تعطیلات رفته بودیم زادگاه پیش پدر و مادرمون شهرستان.

روزای خوبی بود تو روضه های امام حسین خوب حال میکردم.

سرکار همسر هم متاسفانه مثل همیشه عملکرد خوبی نداشتند.روزی که رفته بود خونه مادرش ظاهرا دعوای مفصلی کرده بودند و تو ماشین که بودیم میگفت چرا اومدیم اینجا و... و حسابی عصبانی بود و طبق معمول با من دعوا میکرد طوری که بحث کردیم تو ماشین داد میزد.

میبینید شانس ما رو؟ غالب زنا برای مادرشون و رفتن خونه مادرشون جون میدند سرکار همسر ما هم اینطور جون میده.

خونه مادرمم که هست موقع خواب پدرم رو درمیاره.که چرا مادرت به جاری عسل داد برد و بچه اش مریضه چرا داروهای گیاهی داده و...؟چرا بچه ما مریض میشه اینکار رو نمیکنه؟(البته دروغ میگه چون با بچه ما هم همینطوره شایدم بیشتر چون خیلی دوستش دارند اما سرکار همسر از حسادت فوق از حد معمول چشم دیدن نداره)

و متاسفانه تحقیرات بیش از حدی که همیشه میکنه.

میگه دوستات بهترین جایگاه اداری و اجتماعی پیدا کردند و تو هیچی نشدی.عرضه نداری و...

و شاید یک ساعتی همین تحقیرات رو ادامه میداد و من ساکت بودم و جوابش رو نمیدادم چون بحمدالله خدا به من بیش از لیاقتم داده و اگر دوستام پیشرفت کردند هم سنشون بیشتر از منه هم شرایطشون از ابتدا با من فرق داشته.من که خدا رو شکر میکنم و تلاشم رو هم ادامه میدم.

حالا کاش خودش طوری بود که زرنگ و فعال باشه اما ...

در کل مسافرت خسته کننده و بدی بود مثل همه مسافرت ها.

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۳
مرد تنها


سلام به دوستای خوبم

ما مردها مثل زنها برامون تولد گرفتن و خرید هدیه و... خیلی مهم نیست اما جماعت زن خیلی دوست دارند که شوهراشون تولدشون رو به یاد داشته باشند و بهترین هدیه رو بخرند.

دیروز روز تولدم بود جالبه بدونید همراه اول تولد منو زودتر یادش بود تا سرکار همسر و ایشان ظهری که اومدم میگه امروز تولدته ها بعد گفت مبارک باشه و اگه میخوای پول بده تا برات یه چیز بخرم.

جالبه بدونید که روز قبلش مقداری که پول داشت و منم مقداری گذاشتم روش و یه پالتو خرید.خوب اگه واقعا دوست داشتی چیزی بخری پولت رو خرج نمی کردی.

فکر نکنید من دوست داشتم برام بخره ها نه چون ما مردا یا حداقل خودم برام تولد گرفتن مهم نیست و خیلی عادت به این چیزا نداشتیم.

اما بزارید از خاطره های قبل و سالروز تولدهای همسر بگم.

همین آخرین تولد رو بگم. میدونید ما مردا تقریبا حواس پرتیم و از طرفی هم خیلی قید وبند به این چیزا نیستیم و این روحیه ماست نه اینکه مثلا زن برامون بی ارزش باشه.

روز تولد سرکار همسر رو من اصلا یادم نبود هیچ و ظهر که رسیدم خونه دیدم خیلی ناراحته و یکم که گذشت پرسیدند در مورد امروز چیزی یادت نمیاد؟روز خاصی نیست؟

با ناراحتی که پرسید و لحن بدی که داشت و چون قبلا هم تو سالگرد های ازدواج خرابکاری کرده بودم و فراموش کرده بودم کمی که فک کردم(چند ثانیه ای)فهمیدم روز تولدشه.گفتم بله امروز روز تولدته .

بچه خدا میدونه بلایی سرم اورد که بدترین روزهای زندگیم بود. شروع کرد دعوا و غرر زدن که تو آدم نیتستی و مرد زندگی نیستی و به گرد فلانی نمیرسی و...

گریه می کرد و هر چی هم هست میگفت که باور کنید زنی که کمترین شعور رو هم داشته باشه اینطور حرف نمیزنه.اما ایشان وقتی ناراحت باشند شعور و فهم کلا تعطیله.

من بهشون گفتم بابا فراموش کردم ببخشید و این که دیگه این همه دعوا و... نداره و اونم گوشش بدهکار نبود.

عصری به زور با ناراحتی تمام منو برد بازار که براش هدیه تولد خرید بخرم.خیلی جالبه نه؟

میدونید چرا میخواست بره خرید؟ چون فقط میخواست وقتی جاری یا هر کسی پرسید شوهرت چی خریده بگه بله اینو برام خریده. من بهش میگفتم آخه تا کی میخوایی بخاطر این چیزا زندگی رو زهر مار کنی؟

کلی تو بازار هم غرر زد و دعوا کردیم و تو اومدیم خونه در حالی که از ناراحتی یادمه سرم داشت میترکید که زنی به این بی منطقی دارم.

واقعا یه فراموش کردن این چیزها رو داره؟ بعد هدیه تولد زوریه؟ چرا عشق و محبت رو بجاش به هم هدیه نکنیم؟

ببینید اگر ما آدما یاد بگیریم به جای این ظاهر بازیا به اصل مطلب بچسبیم زندگی هامون گلستان میشه.قبول دارم خرید هدیه خوبه اما مهمتر از اون چیزای دیگه است.

فکر کنید چقدر خوب میشید وقتی سرکار همسر می پرسید امروز چه روزیه و من میگفتم روز تولدته میگفت آفرین که یادته ولی عب نداره فراموش کردی و مهم همینه که تاریخ تولدم تو ذهنته.بعد میگفت امروز بخاطر تولدم بهترین ناهار رو درست کردم و خودم رو مرتب کردم و...

خوب وقتی اینطور برخورد کنه منم حتما میرم با جان و دل بهترین هدیه رو میخرم براش.

ولی خواهرای خوبم تو رو خدا شماها مثل سرکار همسر ما نباشید.

۴۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۸
مرد تنها

سلام

امروز ظهر که برگشتم خونه سرکار همسر فرمودند باید بریم خرید.

گفتم خرید چی؟

گفتند کیف و کفش.

گفتم که چند ماه بیشتر نیست(تقریبا 4 یا 5 ماه پیش دروغ نگفته باشم) که کیف و کفش خریدیم.گفت نمیدونم خراب شده و باید بخریم.

گفتم باشه ایراد نداره اما بزار موقع گرفتن حقوقم بخرم الان پولی ندارم.(اگر بگم کلا نمیخواد بخری و تازه خریدی ول کن نمیشه و همیشه باید بگه تو هیچی نمیخری برام)

اما قبول نکرد و گفت باید همین امروز بریم. گفتم خوب من وقت ندارم امشب کار دارم , گفت فقط یه مغازه میریم و زود بر میگردیم.

خلاصه اجبار قبول کردم و رفتیم و ساعت 5:30 که رفتیم تا 9:30 بیرون بودیم البته بازارم خیلی نزدیک بود.

وقتی رفتیم شروع کردند گشتن همه مغازه ها و بازارچه ها.

گفتم شما که گفتی یه مغازه؟ گفت نظرم عوض شده( از دروغ گفتن متنفرم که سرکار همسر متاسفانه مهارت خوبی دارند در این زمینه)

من یه اخلاقی که دارم و نمیدونم درست یا غلط و نمیخوام هم دفاع کنم بیخود اینه که خیلی علاقه به گشتن زیاد در بازار ندارم و غالبا برای خودم هم نهایت دو تا سه مغازه میرم و خریدم رو میکنم.

اما سرکار همسر میگه باید همه بازار رو با هم بریم تا بخریم.

وقتی هم داخل مغازه میرفتند من دیگه داخل نمیرفتم و بیرون منتظر میموندم تا اگر موردی رو پسندید بعد وارد مغازه بشم چون غالبا در مغازه خانم ها بودند.

اما سرکار همسر میمودند و اعتراض میکردند چرا داخل نمیایی و چرا یکی یکی نگاه نمیکنی و نظر نمیدی؟

گفتم بابا من مرد هستم و تو با یه زن بازار نیومدی که توقع داری پا به پای تو همه مغازه ها رو بیام و از کفش و کیف ها حرف بزنم.

خدا نکنه سرکار همسر بازار بره, اصلا روحیه خوبی نداره و مخصوصا که نتونه چیزی رو انتخاب کنه دعوای مفصلی به بهانه ای راه میندازه.

بخاطر همین هیچکی باهشون حاضر نیست بازار بره حتی چند مورد که با مادر و خواهرشون رفته بود اونها هم باهش دعوا کرده بودند که انقدر لفت میده و نمیتونه چیزی رو انتخاب کنه.

نمونه اش همین آخرین مورد که مادر و خواهرش شهر ما بودند و رفتیم برای خرید کمد و سرویس غذا که انقدر گشتیم مادر و خواهرش باهش دعوا کردند و البته خودشون هم اعصابش خورد شده بود و با اونها بد برخورد میکرد چون نمیتونست انتخاب کنه.

خلاصه به زور یه کفش و یه کیف در دو جای دور از هم خریدیم و اومدیم .خونه که با دقت نگاه کرد گفت کیفم قشنگ نشد و فردا با دوستم میرم عوض میکنم.

طبق معمول هم که از شام خبری نبود و گفت از بیرون غذا بگیریم ببریم.

حالا وقتی سر اخلاقش که باهش بحث میکنم میگند تو هر وقت میریم بازار زهرمارم میکنی و نمیزاری درست خرید کنم.

میگم وقتی دروغ به من میگی , تو بازار انقدر بیخود میچرخی,نمیتونی یه انتخاب بکنی,وقتی خرید نمیتونی بکنی سر ما تلافی میکنی چطور ساکت باشم؟

تازه مگه داد میزنم سرت؟کتک میزنم؟ خیلی آروم و منطقی حرف میزنم که گوشت بدهکار نیست.

در ثانی قبول,من مشکل دارم با بازار رفتن شما.مادر و خواهرت چی؟ یا خواهر و مادر خود من چی؟چرا اونا حاضر نمیشند با تو بیان بازار؟ وقتی این رو میگفتم بیشتر ناراحت میشد.

واقعا تحمل این اخلاقش برام بده.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۷
مرد تنها

با سلام

عید بر همگی شما مبارک.امیدوارم این چند روزه به شما خوش گذشته باشه.

ایام عید بود چیزی ننوشتم تا باعث ناراحتی کسی نشده باشم.

از امروز صبح بگم که سرکار همسر بیدار شدند و گفتند بریم دکتر آزمایش بنویسه و بعد بریم آزمایشگاه.(بدون هیچ مقدمه ای و تذکر در روز قبل)

بنده هم عرض کردم ایرادی نداره ولی دکتر رو امروز بریم و آزمایشگاه رو فردا صبح.چون اگه هر دو رو با هم بریم من به کارم نمیرسم و از طرفی هم 9 جلسه مهمی داشتم.

وقتی که این پیشنهاد کاملا منطقی و منصفانه رو دادم ایشان طبق روال همیشگی شروع به اعتراض کردند و گفتند نه خیر هر دو رو باید با هم امروز بریم تو چرا به سلامتی من اهمیت نمیدی ؟ چرا هر چی تو میگی باید اون باشه ؟و...

خلاصه همینطور قطار کردند و گفتند.منم گفتم بابا خیلی از زنا خودشون تنها میرند حالا من حاضرم با تو بیام و هم دکتر میام هم آزمایشگاه اما بزار یکیش رو امروز بریم و اون یکی رو فردا.این کجاش به سلامتی تو لطمه میزنه؟ضروری هم که نیست.

اما ایشون کلی غرر زدند و آخرشم گوش نکردند و رفتیم و هر دو رو صبح انجام دادیم و من با هزار بدبختی خودم رو به جلسه رسوندم.


حالا ظهر برگشتم خونه و موقعه ناهار هست و سرکار همسر چند تا سیب زمینی آب پز کردند و روغن زدند و کوبیدند و به آقا زاده هم اسرار می کنند غذا بخور.

آقا زاده هم دست به غذا نزد و رفت بازیگوشی کردن خودش.سرکار همسر گفتند بچه رو باید ببریم دکتر و ... چون هیچی نمیخوره.گفتم خوب طبیعیه این قضایی که شما گذاشتی رو منم نمیتونم بخورم و تا نگاه کردم با وجود گرسنگی زیادم سیر شدم چه توقعی داری بچه از این بخوره؟ و ایشون هم ناراحت شدند گفتند مگه چه مشکلی داره؟و...

متاسفانه همیشه کوتاهی های خودش رو با دکتر رفتند و آزمایش میخواد جبران کنه.در حالی که اگه همیشه غذای خوب بزاره بچه خوب میخوره و مشکلی پیش نمیاد.خیلی از مواقع خصوصا شب ها یا شام نیست یا مانده و ظهرا بی کیفیت .

البته ناگفته نمونه 12:30 منزل رسیده بودند اما میتونستند غذای بهتر بزارند.حالا من هیچ اما برای بچه که لازم بود.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۱
مرد تنها