رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

با سلام
گفتم با کسی که نمی توانم درد و دل کنم و از مشکلات و تنهایی هایم بگویم.لذا آمدم اینجا تا خودم را تخلیه کنم.
نظرات رو چون فرصت نمیکنم بدون پاسخ تایید میکنم و یا مختصر پاسخ میدم لذا خرده نگیرید.
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آیدی کانال : https://t.me/rangnamee
یا : @rangnamee

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۷۹ مطلب با موضوع «مشکلات خودم» ثبت شده است

با سلام

دیروز ظهر که از کار رفتم خونه دیدم آقا زاده خواب هستند و سرکار همسر هم رو مبل دراز کشیده.

سلام و احوالپرسی که کردم دیدم اصلا حال و حوصله نداره(البته غالبا همینطوره)بعد تا ناهار آماده بشه کمی صحبت کردیم و از حالاتش فهمیدم صبح که کلاس رفته بوده چیزی شده اما نگفت.

بعد پریروز صبح 3 ساعتی کلاس رفته بود و عصر هم بیرون رفته بود گفت هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته.یعنی بیرون رفتن پریروز انقدر خسته کرده بود که شب تا فردا ظهر خستگیش تموم نشده یود و من اشتباهی که کردم گفتم خوب تنبلی که با 5 ساعت بیرون رفتن انقدر خسته میشی که یک روز کامل استراحت کردی بازم میگی خسته ای.

البته من منظوری نداشتم و خواستم بفهونم نباید خودش رو تنبل کنه که با یه بیرون رفتن انقدر خسته بشه.البته توجیه نمیکنم کارم رو و می پذیرم حرفم اشتباه بوده و نباید می گفتم.

اما از اونجایی که ایشان دنبال بهانه بودند شروع به دعوا کردند و دیگه ول کن نبود که چرا میگی به من تنبل؟ و منم گفتم منظورم این بود ...

خوب میدونستم صبح چیزی شده و ناراحته و دنبال بهانه بود که خودش رو تخلیه کنه و ازش سوال کردم خدایش صبح چیزی شده یا نه و قسم دادم راست بگه گفت شما کار نداشته باش.(یعنی بله چیزی شده،که مشخصه باز یا با معلم یا همکلاسی درگیر شده)

خب میشناسم سرکار همسر رو و 8 ساله مشترک داریم زندگی میکنیم و میدونم این عصبانی شدن ها و دعوا کردن هاش بخاطر حرف من نیست بلکه مشکل جای دیگه است که طبق عادت باید در منزل سر ما خالی کنه.

خیلی هم بد حرف زد تو دعوا کردناش و هر چی دهنش میمومد میگفت:

شوهر قحطی بود من کردم؟

خدایا این چه شوهریه من کردم؟

مثل ... پشیمان با تو ازدواج کردم.

مثل خانواده ات فهم و شعور نداری.

و ...

و خدا میدونه من فقط ساکت بودم و فقط گفتم چون مثل خودت نیستم لذا جوابت رو نمیدم و سعی کردم با شوخی کردن و عوض کردن بحث فضا رو عوض کنم ولی اون چون ناراحت بود ول کن نبود.خواستم از سر سفره بلند بشم برم بازم گفتم صبر کنم مهم نیست.

بهش گفتم در مورد خانواده ام چیزی نگو اونها که بنده خداها با تو کاری ندارند فردای قیامت چطور میخوایی جوابشون رو بدی؟

باور کنید پدر و مادرم یک مورد هم با سرکار همسر درگیری نداشتند یا بدی نکردند و من از این ناراحتم که اونها انقدر خوبی میکنند و این اینطور میکنه.

خلاصه بعد از غذا رفتند و خوابیدند و بعد بیدار شدند و جالبه بدونید که بعد از خواب چی گفتند.

گفتند ظهر خسته بودم چل شده بودم .

حالا دوستان ببینید من چی میکشم؟؟؟؟؟؟؟؟

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۱
مرد تنها

با سلام

بعد از مدتی طولانی پدر و مادر گرامی دارن میان شهر ما سر بزنند و سه روزی هستند.

حالا از دیروز غررهای سرکار همسر شروع شده که چه خبره سه روز میخوان بیان اینجا و...جالبه بدونید تو این سه روز نهایت دو سه وعده خونه ما باشند و خونه برادر و دیگر اقوام هم میرن.

دیشب کلی با عصبانیت رفتار کرده و من میگم چرا مادر خودتون یه هفته اونم نه تنها بلکه با داماد و دیگر فامیل ها میان میمونند من هیچی نمیگم تازه هر دو سه ماه یه بار میان در حالی که پدر و مادر من شاید سالی دو نهایت سه بار اونم دو سه روزه بیان.

سرکار همسر میگه چون مادر میاد خودش کار میکنه و من اذیت نمیشم.

تو رو خدا ببینید چه استدلالی میکنه؟

میگم چرا وقتی ما میریم شهرستان پیش پدر و مادرمون یک هفته خونه پدر و مادر من کلا میمونید اما حاضر نیستی دو روز راشون بندازی و مهمون نوازی کنی؟

جالبه وقتی میریم شهرستان خونه مادرش یکی دو روز میره چون انقدر اخلاق بدی داره مادرش.و همش خونه ماست ولی وقتی اون بنده خداها میان اینطور برخورد میکنه و تا حالا مادرم هم کمتر از نازک بهش چیزی نگفته.

بعضی موقعه ها میگم خدایا ای کاش میشد حداقل کمترین فهم و درک رو به این سرکار همسر میدادی تا این چیزایی که به این روشنی هست رو درک کنه.
خیلی تنبل و سر به هواست و متاسفانه اصلا لایق این زندگی نیست.

بعضی موقعه ها میگم خدایا دخترانی موندند تو خونه و ازدواج نکردند که تو اخلاق و رفتار نمرشون بیسته و لیاقت بهترین شوهر و بچه رو دارند اما باید غصه بخورند و منتظر یه شوهر ساده باشند اونموقعه افرادی مثل سرکار همسر ما که واقعا لیاقت این همه نعمت رو نداره بهترین زندگی رو داشته باشه و بعد همش ناشکری کنه.

باور کنید هیچی براش کم نمیزارم از مادیات(خونه بزرگ،ماشین،لباس...) گرفته تا معنویات(محبت کردن و عصابی نبودن و صبور بودن و خیانت نکردن و...)اما خیلی وقته به این رسیدن که لایق هیچ کدوم از این ها نیست.

اما خدا چرا بهش داده الله عالم.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۹
مرد تنها


با سلام

دیروز جاتون خالی با چندتا از دوستان رفته بودیم باغ،شکر خدا خوش گذشت اما بعضی رفتارهای سرکار همسر ما رو اذیت میکرد.

مثلا آقازاده نازنین ما دیدیم که خرابکاری کرد اونم از نوع بزرگ یا شماره 2 دیگه نمیدونم شما چی به این میگید و مودبش چی میشه.

طوری خرابکاری کرده بود که شلوار هم زده شده بود.

ما حیاط باغ بودیم و خانم ها که هوا کمی سرد بود داخل اطاق بودند و بچه ها هم بیرون بازی میکردند.

وقتی آقا زاده خرابکاری کرد شروع کرد گریه کردن و من دیدم اوضاعش خرابه و تمییز کردنش هم کار من نیست و از طرفی هم لباس ندارم سرکار همسر رو از اطاق صدا کردم که بیان بیرون برای شستن بچه و اینکه شلواری بیارن تا عوض کنیم.

ایشان اومدند وقتی صحنه رو دیدند ناراحت شدند اما ناراحتی بیشترش برای این بود که چرا منو صدا کردی اومدم بیرون؟ چرا خودت نشستی و تمییزش نکردی؟

خلاصه کلی گوشه باغ غرر زدند که چرا منو صدا کردی مگه خودت نمیتونستی تمییز کنی؟

گفتم خوب شلوارش چی؟بر فرض شستم شلوارش  که پیش شماست و باید می اومدید و...اما کو منطق و فهم؟

بعد که شب رسیدیم خونه طبق معمول از شام خبری نبود و گرسنه سر به بالین گذاشیم.
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۷
مرد تنها

با سلام

وجود دوست و داشتن ارتباط جمعی یکی از محاسنی است که داشتنش برای همه لازمه و اگر در این زمینه مشکل باشه باعث ناراحتی و کدورت میشه.

سرکار همسر ما متاسفانه مشکلش تنها با بنده نیست.ایشان با:

مادر خودشون (هر موقعه میریم منزل مادر زن دو سه باری با هم حسابی بحثشون میشه که به قهر و گریه میکشه)

خواهرشون(نسبت به مادرشون کمتر اما چند باری دعوای درست و حسابی داشتند)

زن داداشش(االبته رو در رو بحث نکردند اما از چند جمله و حرکت خواهر زن حسابی عصبی شدند و او رو قبول ندارند)

مادر و پدر و خواهر و برادرم.(با همه اینها مشکل داره و همیشه پشت سرشون و بخاطر کاراشون اعتراض می کنند.)

با جاریشون(زن داداشم) در حد تیم ملی مشکل داره.

با خاله و زن دایی و...

با بعضی از دوستانشون.

با استادی که کلاس داشتند و مدتی میرفتند.

متاسفانه سرکار همسر با همه این افراد درگیر هستند به قول خودشون از هیچ کدوم اینها خوشش نمیاد.

امروز با زن دایی ما که تقریبا هم سن هستند در مهمانی بودند که بخاطر کدورت های قبلی زن دایی خیلی سرکار همسر رو تحویل نگرفته بود که ایشانم حسابی آتیشی بودند و طبق معمول در منزل دعوا را انداختند.

بهشون گفتم شاید حرکتی از شما سر زده یا حرفی زدی و بالاخره چیزی هست که باعث شده شما رو تحویل نمگیره یا حسودیش میشه.سرکار همسر شروع به دعوا کردند که چرا تقصیر رو گردن من میندازی و دیگه ول کن نمیشن و با عصبانیت هر چی هست میگن.

میگم خوب پس علت رو خودت بگو.

میگه من نمیدونم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۳
مرد تنها

با سلام

از جمله مشکلات و بحث هایی که بین ما و سرکار همسر هست بی دقتی و سهل انگاری در کارهاست.مثلا:

1. با اینکه سه نفر هستیم همیشه کلی نون خشک داریم.چرا؟ چون هر موقعه که نون میگیرم تا خودم جمع نکنم ایشان هیچ کاری ندارند.مثلا من امروز صبح که نون گرفتم تا الان همینطور بیرونه و الان دیگه کیفیتش رو از دست داده و مسلما فردا بیشتر نون باید نون خشکی ریخته بشه.وقتی بیشتر میگیرم فریزر نمی زارند یا تو یخچال الکی میزارند.

در این مورد باور کنید با زبان خوش هزار بار تذکر دادم و میگم اصرافه و بابتش پول داده میشه هیچ اهمیتی که نمیدند هیچ میگن خودت جمع کن.

2. در کل گرمای تابستان هر موقعه یخچال میری مثلا از 5 بار شاید دو یا سه باری آب خنک نباشه و اون دو سه باری هم که هست خودم میزارم.

جالبه خیلی از مواقع آب که میخوره تموم میشه حتی پر نمیکنه یخچال بزاره و من از بیرون که میام از تشنگی دارم هلاک میشم ایشان عین خیالشون نمیاد وقتی هم اعتراض میکنم طلبکارم هستند و میگن خودت پر کن بزار.

باور کنید سر این موضوع صد بار بحث کردیم ولی هیچ تغییری نکردند حتی یک ذره.تذکرم هم تند نبود که لج بازی بخواد بکنه نه،متاسفانه بیخیال و سهل انگارند.

3. غذا درس کردن هاش کاملا الکی و با بی دقتی تمام هست.هر برنجی که درست میکنه یک کیلو بیشترش رو ته درمیاره و همچنین ماکارونی هم همینطور و انقدر بی کیفیته که خودشم بعضا نمیخوره.(فکر نکنید گیر الکی میدما دیگه خیلی تابلوه)

البته این مورد همیشگی نیست و بعضی موقعه ها واقعا غذاشون عالیه و من در هر دو صورت تشکرم رو میکنم.اما در صورت اول تذکر میدادم که دیدم گوش نمیده بیخیال شدم.
4. چندین بار هنگام اتو کردن،شلوار یا لباس رو سوزونده که هر کدام قیمت زیادی داشتند.یک مورد شلوارم و یه مورد پیراهن و چادر خودش که اینا مال همین چند ماه اخیر از اوایل ازدواج زیاد بود ولی یادم نمیاد.
یا یک شلواری که قیمتی بود برای آقازاده هدیه اورده بودند به همراه پیراهن من و چند لباس دیگه نمیدونم چطور وایتس ریخته بود روشون که همگی از بین رفتند.
و موارد بسیار زیاد دیگه ای که حال گفتنش نیست.
اینا رو نگفتم که بخوام شخصیتش رو خراب کنم و یا هر چیز دیگه ،فقط خواستم بدونید متاسفانه هیچ دقتی تو کارهاشون ندارند و همه چیز رو الکی که از سر باز کنند انجام میدند و اگرم خرابکاری بکنند حق اعتراض بهش نداریم اونم اعتراض در حد گفتگوی آرام.

امروزم تا 10 صبح طبق معمول خواب بودند و وقتی بیدار شدند ناراحت شدند که چرا چایی و صبحانه آماده نکردم!
نزدیک های غروب هم بود که بی حوصلگیشون شروع شد و چند مرتبه شروع به دعوا گردن که با سکوت و میوه خوردن و ... آرومشون کردم .
الانم خودم بچه رو خوابوندم و سرکار همسرم خوابشون برد و منم فرصتی پیدا کردم تا درد و دلی با شما کنم.
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۲:۴۳
مرد تنها

با سلام

از دیروز که مادر خانم رفتند سرکار همسر حال و حوصله نداره.

دیشب شام نداشتیم و نخوردم.

ظهر غذای مانده روزهای قبل که اصلا کیفیت نداشت رو خوردیم.

امشب هم شام نداریم و الان حسابی گرسنه ام.

سر درد شدیدی دارم.

سرکار همسر حدود 4 عصر رفتند بیرون و 6 برگشتند.ناهار که خوردیم هیچ ظرفی رو نشستند و وقتی از بیرون اومدند شروع کردند دعوا که چرا ظرف ها رو نشستی.

من هم که بسیار خسته بودم یک ساعتی خوابیده بودم.

آقا زاده هم که از صبح بیدار بود و ظهر هم نخوابیده بود حسابی خسته بود و خوابش که می اومد بهانه میکرد و شامم که نداشتیم و خودم رفتم براش نمیرو درست کردم.

سرکار همسر از زمانی که رسیدند فقط دراز کشیدند.

الان هم دقیفا یک ساعت(واقعا عرض میکنم و غلو یا شوخی نمیکم)میشه که با دوستشون تلفنی دارند صحبت می کنند.

از زندگیم خیلی خسته شدم خیلیییییییی...

تا حالا خیلی آرزوی مرگ کردم اما خدا دوست داره حالگیری کنه و همش زجر بکشم.

حتما تقاص کاری رو پس میدم خودم نمیدونم.

ولی دعا کنید راحت شم واقعا دیگه این دنیا رو دوست ندارم.

۵۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۴
مرد تنها

مرد تنها

با سلام

یادتونه پنج روز پیش تو پستی گفتم مادر خانمم اومده و علت ناراحتیم رو گفتم؟(اینکه میان چند روز میمونند و بعد بجای تشکر از من بد میگن و میرن)

امروز ظهر که از کار اومدم متوجه شدم میخوان برن و من حدود ساعت دو رسیدم.در ضمن من بعد نماز صبح تا ظهر  بیدار بودم و دیشبشم دیر خوابیده بودیم چون برده بودمشون گردش و حدود یک نیمه شب برگشتیم.

خب من وقتی رسیدم طبیعیه خیلی خسته باشم بیشتر از 5 ساعت شبش نخوابیدم و از صبح هم سر کار بودم، وقتی اومدم خونه شنیدم میخوان برند شهرشون و من بهشون گفتم حالا زوده یکی دو روز دیگه هم بمونید بعد برید و گفتند نه 5 روزه موندیم بسه.خلاصه ما حسابی تعارف کردیم.

اما دیگه ساکت بودم و نشستم تلوزیون نگاه کردن چون واقعا خسته بودم.انقدر خسته بودم که بعد غذا همین که کمی دراز کشیدم استراحت کنم دو دقیقه نشد خوابم برد.

اینا مقدمه بود اینو بگم که قبلا گفتم این خانواده فرهنگ و فهم پایینی دارند و وقتی میان بجای تشکر کلی بد میگن و طلبکارم میرند.

چون ظهر که رسیدم بعد از چند دقیقه سرکار همسر اومدند گفتند چیه باز اخم کردی و ناراحتی؟بعد دوباره اومد گفت مادرمو خواهرم میگن چرا شوهرت اخم کرده ما دیگه حتما میریم و ...

سرکار همسر هم با عصبانیت تمام اومده آهسته میگه بیا بازم فراریشون دادی.

گفتم بابا من که کاری نکردم و اخم نکردم فقط خسته ام همین.شما صبح اگه تا 9 خواب بودید من بعد نماز صبح دارم جون میکنم خستم.

در ثانی دوستان خیلی جالبه که چطور اینها 5 روزه اینجان من اخم نکردم و ناراحت نبودم حال که دارن میرن من اخم کردم و مقصر هستم.

به سرکار همسر گفتم این اخم من که الان به نفع شماست چون دارن میرن اخم من یعنی ناراحتی از رفتنشون و نشونه اینه که دوست دارم بمونند.چطوره که اینا هر وقت موقعه رفتنشون میشه یادشون میفته من اخم کردم که جواب نداد.(باور کنید یک کلام نگفتند خسته نباشید و آبی چیزی بیارن.اصلا)

تازه بر فرض هم من اخم کردم اینا که دارن میرن میدونند نباید من اخم کرده باشم بلکه باید خوشحال باشم،پس باید براشون سوال بشه من چرا ناراحتم و بیان علت رو بپرسند که چیزی شده؟از چیزی ناراحتی؟اینا رو که نگفتند هیچ کلی ناراحت شدن که چرا من اخم کردم(در حالی که گفتم به جون خودم فقط خسته بودم اونم خیلی معمولی)

خلاصه بعد از پنج روز احترام کردن و کلی چرخوندشون تو شهر رو و... اینطور تشکر کردند رفتند.طبق روال گذشته!

مصیبت بعد از این تازه شروع میشه.وقتی بردیم رسوندیم ترمینال سرکار همسر شروع کردند گریه کردن که من تنها شدم و رفتن مادرم.خوب اینو حق میدم بالاخره مادرشون و دلتنگ میشند.

اما از ساعت سه و نیم که رسیدیم خونه از یه طرف سرکار همسر گریه می کنند و از طرفی هم آقا زاده، منم که حسابی خسته بودم، و قبلش پنج دقیق هم خوابم نبرد چون باید میرفتیم ترمینال.

گریه های سرکار همسر هم بدون حاشیه و آرام نیست و شروع کردند از من ایراد گرفتن که چرا نمیریم شهر خودمون و چرا اینطور رفتار میکنی و...از طرفی هم آقا زاده خسته و خوابش میاد و گریه میکنه و ایشان کاری به بچه ندارند .

تا 7 ایشون همینطور غرر زدند و گریه کردند بچه هم به زور خوابش برد.

الانم سرم حسابی درد میکنه.

خیلی بدبختم بخدا.

۷۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۹:۴۷
مرد تنها

با سلام

یکی از اشکالاتی که سرکار همسر به بنده و خانواده ام میگیرند اینه که در ازدواجمان براش کم کاری کردیم خصوصا تو خرید لباس و...

بزارید مختصر بگم شرایط خانواده همسر چطور بود و ما تو ازدواج چکار کردیم و خدا ناظر است و هیچ خلافی نمی گویم و دلیلی هم ندارد که بخوام واقعیت را نگم یا خلافش رو بگم.

پدر سرکار همسر ما بدلیل بیماری که دارند خانه نشین و کار نمی کنند و خرجشان رو برادرش میده لذا وضع مالی خوبی نداشتند و ندارند و بنده هم چون چشمم به این چیزا نبود و مال دنیا برام مهم نبود اهمیتی ندادم.

اینها برای دخترشون ازدواج نگرفتند و فقط به 30 یا 40 تا اقوام نزدیک یک شام ساده دادند و حتی یک عکس ساده ولو با مبایل هم نگرفته بودند و این شد ازدواجی که خانواده سرکار همسر برای دخترشان گرفتند.

بعد رفتیم مشهد و برگشتیم و مادر جانم که فدایش شوم گفت سرکار همسر هم مثل دخترم هست و باید براش ازدواج آبرومندانه بگیرم(البته هیچ حرفی ولو به کنایه از ساده گرفتن عروسی از طرف خانواده سرکار همسر نگفتن)و ما تالار گرفتیم و مراسم نسبتا خوبی شد.

مادرم خیلی خوبی ها کرد و واقعا با کوتاهی های خانواده همسرم اما ما سنگ تمام گذاشتیم ولی متاسفانه همش میگه شما کاری برای من نکردید.(همیشه از بدی مادرم میگه در حالی که مادرم همیشه احترامش میکنه و تا حالا یک کلمه بد هم در مورد سرکار همسر نزدند و همیشه احترامش کردند)

من میگم خوب شما چکار کردید؟ میدونید چه جواب منطقی میدند؟

میگن تو از ما توقع دارید؟ از برادرم که خرجی چند نفر میده؟ میگم من که از اول چشمم به این مسائل نبوده و نیست اما شما که هیچ کاری نکردید نباید هم این همه توقع داشته باشی.

در ثانی ما واقعا در حد توان همه کار کردیم و خیلی بیشتر از افراد دیگه هزینه کردیم .اما متاسفانه هیچی نمیفهمند و حرف خودشون رو میزنند.

مثلا وقتی ما بچه دار شدیم سیسمونی یه کمد ساده تنها با ارزانترین قیمت خریده بودند به همراه چند تا لباس و اسباب بازی که جالبه بدونید خود سرکار همسر از دست مادرشون شاکی بودند.

حالا امروز از 4 تا نزدیک 9 شب ما رفته بودیم بازار و چون مادرشون اینجا هستند باید همه خرید ها رو بکنند.

حدود یک ملیون دویست خرید کردیم و از وسائل تزئین خانه مثل رو عسلی و میز غذا خوری تا سرویس کمد و تخت بچه سفارش دادند.

یعنی چیزی که مادرشون باید میخریدند رو بنده هزینه کردم و خریدم.البته من یک کلمه هم به سرکار همسر نگفتم و به روش نیوردم که بابا این وسایل(سرویس اطاق بچه فقط) رو باید مادرتون قبلا میخریدند نه من.البته انتظاری هم ندارم چون در توانشون نیست.

اما چرا ایشان بعد از 8 سال به دو تا لباس چند هزاری گیر میدند که مثلا چرا نخریدیم یا کم خریدیم؟

چرا با توجه به موقعیت مادی خودشان فقط از خانواده ما توقع داره؟و به خودشون میرسه میگه ما نداریم و...شما اگه بدونید چقدر گریه میکردند و تا دو شب ناله میکردند که چرا برای من هیچی نخردیدید و ساده گرفتید؟

وقتی یاد این بی منطقی ها و بی انصافی هاش میفتم و اینکه کمترین درک شعوری رو ندارند که حقایق رو ببیند ازشون متنفر میشم.

خلاصه امروز هر چی داشتیم تو جیبمون خالی شد.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۲۲:۳۶
مرد تنها

سلام و ادب

وقتی رفته بودیم پیش مشاوره سرکار همسر مشکل اصلی ما دو رو اینطور ذکر کردند که شوهرم به من هیچ محبتی نمی کند.

یعنی من به خانمم محبت نمیکنم.من هم به مشاور محترم گفتم شما بهتر می دانید مرد درون گراست و محبت خودش رو با زبان نشان نمیده و بلکه با عمل و رفتار نشون میده که همه روانشناسان هم به این مسئله معتقدند.(البته منکر این نیستم که زبانا هم باید باشد و خود من هم عمل میکنم به محبت زبانی)

در ثانی من چطور میتونم به ایشان محبت کنم که همیشه با من دعوا دارند و غرر میزنند.هر موقعه نشستیم چند کلمه با هم حرف بزنیم سرکار همسر شروع می کنند از مادرم یا خواهرم یا جاریش و فامیل ها گفتن و ناراحت شدن و تقصیرها رو گردن من انداختن و گریه کردن؟

خانمی که تو هشت سال یک بار هم به من نگفته دوستت دارم و به هیچ وجه احترام من و خانواده منو حفظ نکرده و نمیکنه من چطور بهش محبت کنم؟هرچند خدا میدونه وقتی سرکار همسر چند روز اخلاقشون خوب میشه بهش محبت عملی و زبانی زیاد میکنم و تا حالا با توجه به این کارهاش اما من بهش زیاد گفتم دوستش دارم.(پیش مشاور این حرف ها رو که گفتم خانمم حرفی برای گفتن نداشت و ساکت بود)

اما یکی از بی انصافی هایی که سرکار همسر کردند و واقعا دل منو شکستند این بود که مشاور به من گفتند برای همسر هدیه بخرید و من گفتم اینکار رو میکنم و بارها کردم.

میدونید سرکار همسر چی گفت به مشاور؟

گفتند ایشان فقط تا حالا دو تا شاخه گل خشکیده برای من خریدند.

اینو که گفت خیلی دلم شکست.پیش مشاور به سرکار همسر گفتم بی انصاف حداقل ده تا از اون گل سرخ هایی که خریدم الان تو تاخچه خونه خشک شده هاش تو گلدان هست و خودت نگه داشتی.پس چرا میگی دو تا فقط؟آخه مشاورم گول بزنیم فایده داره؟(وقتی هم تو منزل بهش این رو گفتم توجیه کرد که من منظورم چیز دیگه بود)

البته یکی از اخلاق های بد ایشان همینه که اصلا تشکر نمی کنند و هر وقت خرید هم بکنیم بیاد خونه تشکر که هیچ نمیکنه کلی ناراحته که چرا کم خریدیم یا فلان چیز رو نخریدیم و...

حالا این شاخه گل ها رو که برای من دنیایی ارزش داشتند رو میگفت چون خسیس بودی میخریدی و چرا چیزهای گران نمیخریدی؟در حالی که دوران نامزدی و اوائل ازدواج بود و منم وضع خوبی نداشتم و این شاخه گل ها رو تنوعی بدون مناسبت میخریدم.

بماند که تولد ها و سالگرد ازدواج و روز زن و... هم هر سال چقدر هدیه خریدم اما با بی انصافی به مشاور گفت در طول زندگی فقط دو تا شاخه گل برام خریده و نه بیشتر.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۰۱
مرد تنها

با سلام

یکی از موقعیت های بد در زندگیم وقتیه که مادر خانمم میاد.نه بخاطر اینکه خرجی و... نه اصلا,چون مهمان حبیب خداست و روزیش رو با خودش میاره و منم بهش خیلی اعتقاد دارم.

علت اینه که از دو روز قبل سر کار همسر شروع می کنند به خونه تکانی و تمییز کردن خانه.چرا که مادر بد اخلاق و متاسفانه بی فرهنگی دارند که اگر هر ایرادی ببینه دخترش رو دعوا و می کوبه و کمترین شخصیتی رو برای دخترش قائل نیست لذا سرکار همسر از ترس مادرش دو روز کار میکنه و چون قبلش کوتاهی میکنه و اهمیتی نمیده مجبوره یکی دو شبه جبران کنه.

خوب در این وضعیت ایشان عصبانی هستند و دعواشون بیشتر میشه و منم باید کارام رو کمتر کنم تا ایشان رو کمک کنم.کارایی که که اگر به موقع انجام میداد انباشته نمی شد.

ایشان زودتر از ده صبح هیچ وقت بیدار نیستند و بعضی روز ها تا ساعت 12 و 1 جدید قبلا خواب بودند.

خوب مشکل به اینجا کاش ختم بشه چون وقتی مادر خانم منزل ما هستند جالبه بدونید با هم دعوا زیاد می کنند و مادرشون زیاد غرر میزنه و اشکال تراشی میکنه و سرکار همسر هم که آتیشی میشند دنبال بهانه گرفتن از من هستند تا دعوا بکنند و تخلیه کنند.

وقتی هم چند روز اینجا هستند و بعد میرند منزلشون پشت سر من زیاد حرف میزنند از جمله اینکه من مثلا مدتی که اینجا بودند ساکت و اخمو بودم و یا فلان جا تعارف نکردم یا فلان کار رو نکردم و...(که باور کنید اینطور نیست،فقط کلا آدم آروم و ساکتی هستم)

باور کنید هیچی بدتر از بی فرهنگی و درک ضعیف یک خانواده نیست.

یادمه یه بار که قبلا اومده بودند خونه ما، آقا زاده ما که چند ماهه بود یه شب خیلی گریه می کرد و من یه اطاقی دیگه بودم و مادر زن و خواهر زن و خانم یه اطاق دیگه.آقا زاده ما مریض بود و بهانه می کرد و متاسفانه اعصاب مادر و خواهرش خورد شده بوده و به خانم ما گیر داده بودند که اینم بچه اس تو داری گیجمون کرد و...(سرکار همسر بعدا گفتند جریان رو)

یادم نمیره خانم هم عصبانی اومدند از خواب بیدارم کردند که چرا بچه رو ول کردی سر ما و با عصبانی زد تو صورتم.وای خدای من چرا؟مگه من کاری کردم؟حرف بدی زدم؟خودشون بچه رو برده بودند پیش خودشون.

بچه رو گرفتم بغل ده دقیقه ای بغل کردم و راه رفتم و محبت کردم خوابش برد.

دعا کنید دو سه روزه بخیر بگذره.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۳:۱۷
مرد تنها