این جمعه بدتر از جمعه قبل!
با سلام
در ابتدا عذرخواهی میکنم سیستم نظر رو غیر فعال کردم، من به خوانندگان وبلاگم احترام زیادی قائل هستم و همگی رو با شخصیت و باظرفیت می دانم اما به دلایلی مجبور شدم غیر فعال کنم. هر چند اینجا فقط برای درد و دل و نوشتن خاطرات خودم هست و تمایلی به شلوغ شدن وبلاگ ندارم و از طرفی دیگه دوست داشتم با نوشتن ایرادات زندگیم مشکلاتی رو از دیگر زندگی ها حل کنم که نشد و فقط به ذکر خاطرات می پردازم.
نظرات قبلی رو هم سر فرصت پاسخ میدم و اگر کار ضروری بود که ایمیلم رو در قسمت مشخصات وبلاگ گذاشتم.
و اما :
این سه روز مهمون داشتیم و پدر و مادرم از شهرستان اومده بودند و وقتی جمعه صبح رفتند سرکار همسر مثل همیشه از صبح شروع به غرر زدن کردند و تا 10 شب خدا میدونه گریه کرده.
یکی از علت ها این بوده که وقتی مادرم خواستن برن بیرون بعد از حاضر شدن و آماده شدن به سرکار همسر یه تعارف کردن تو هم بیا بریم بازار که میگفت چرا تعارف الکی کردند.(احتمالا چون بازار میخواستن برن بخاطر حامله بودنش و ضرر راه رفتن تمایل نداشتند بیاد)
هم اینکه در کل خواهر و پدر و مادر با اون جاری گرمتر و صمیمی تر هستند و این باعث شده بود سرکار همسر عصبانی بشه. خب اون جاری واقعا اخلاقش خوبه و قابل قیاس نیست,مهربان و دلسوز و بسیار زبان باز و زیرک و یک بار هم در حق خانواده ما بدی نکرده کاملا بر عکس سرکار همسر که نیش زبان ها و حسادت ها و عصبی بودن هاش برای همه آشکار هست. چند بار هم که آشکار با اخلاق بدش آبرو ریزی کرده لذا هیچکس تمایل به صمیمی شدن با اون رو ندارند.
حالا بخاطر این اخلاقش که من هم نمی تونم تحمل کنم دیگران هم ازش فاصله میگیرن و هر چی هم نصیحت میکنی و تذکر میدی انگار نه انگار و فقط بلده غرر بزنه و گریه کنه.
دیروز واقعا عصابم رو خورد کرد طوری که سر درد گرفتم. جواب میدی یه چیز میگه جواب نمیدی میگه چرا جواب نمیدی. واقعیت رو میگی یه چیز میگه نمیگی یه چیز دیگه.
دیروز واقعا از خدا خواستم این زندگی رو هر طور که میخواد نابودش کنه.