رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

با سلام
گفتم با کسی که نمی توانم درد و دل کنم و از مشکلات و تنهایی هایم بگویم.لذا آمدم اینجا تا خودم را تخلیه کنم.
نظرات رو چون فرصت نمیکنم بدون پاسخ تایید میکنم و یا مختصر پاسخ میدم لذا خرده نگیرید.
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آیدی کانال : https://t.me/rangnamee
یا : @rangnamee

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج ناموفق» ثبت شده است

با سلام

یکی از موقعیت های بد در زندگیم وقتیه که مادر خانمم میاد.نه بخاطر اینکه خرجی و... نه اصلا,چون مهمان حبیب خداست و روزیش رو با خودش میاره و منم بهش خیلی اعتقاد دارم.

علت اینه که از دو روز قبل سر کار همسر شروع می کنند به خونه تکانی و تمییز کردن خانه.چرا که مادر بد اخلاق و متاسفانه بی فرهنگی دارند که اگر هر ایرادی ببینه دخترش رو دعوا و می کوبه و کمترین شخصیتی رو برای دخترش قائل نیست لذا سرکار همسر از ترس مادرش دو روز کار میکنه و چون قبلش کوتاهی میکنه و اهمیتی نمیده مجبوره یکی دو شبه جبران کنه.

خوب در این وضعیت ایشان عصبانی هستند و دعواشون بیشتر میشه و منم باید کارام رو کمتر کنم تا ایشان رو کمک کنم.کارایی که که اگر به موقع انجام میداد انباشته نمی شد.

ایشان زودتر از ده صبح هیچ وقت بیدار نیستند و بعضی روز ها تا ساعت 12 و 1 جدید قبلا خواب بودند.

خوب مشکل به اینجا کاش ختم بشه چون وقتی مادر خانم منزل ما هستند جالبه بدونید با هم دعوا زیاد می کنند و مادرشون زیاد غرر میزنه و اشکال تراشی میکنه و سرکار همسر هم که آتیشی میشند دنبال بهانه گرفتن از من هستند تا دعوا بکنند و تخلیه کنند.

وقتی هم چند روز اینجا هستند و بعد میرند منزلشون پشت سر من زیاد حرف میزنند از جمله اینکه من مثلا مدتی که اینجا بودند ساکت و اخمو بودم و یا فلان جا تعارف نکردم یا فلان کار رو نکردم و...(که باور کنید اینطور نیست،فقط کلا آدم آروم و ساکتی هستم)

باور کنید هیچی بدتر از بی فرهنگی و درک ضعیف یک خانواده نیست.

یادمه یه بار که قبلا اومده بودند خونه ما، آقا زاده ما که چند ماهه بود یه شب خیلی گریه می کرد و من یه اطاقی دیگه بودم و مادر زن و خواهر زن و خانم یه اطاق دیگه.آقا زاده ما مریض بود و بهانه می کرد و متاسفانه اعصاب مادر و خواهرش خورد شده بوده و به خانم ما گیر داده بودند که اینم بچه اس تو داری گیجمون کرد و...(سرکار همسر بعدا گفتند جریان رو)

یادم نمیره خانم هم عصبانی اومدند از خواب بیدارم کردند که چرا بچه رو ول کردی سر ما و با عصبانی زد تو صورتم.وای خدای من چرا؟مگه من کاری کردم؟حرف بدی زدم؟خودشون بچه رو برده بودند پیش خودشون.

بچه رو گرفتم بغل ده دقیقه ای بغل کردم و راه رفتم و محبت کردم خوابش برد.

دعا کنید دو سه روزه بخیر بگذره.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۳:۱۷
مرد تنها

با سلام

یادمه موقعه سن ازدواج پیشنهاد های زیادی داشتم و حتی جالبه بدونید خواستگار هم داشتم از همسایه ها و اقوام که به پدر و مادر گفته بودند اگر برای پسرتون دختر خواستید ما حاضریم بدیم.

سخترین موردی که پیشنهاد شد از طرف دوست صمیمی و چندین ساله خودم بود که خیلی هم این رفیقم رو دوست داشتم و مخصوصا که سید هم بودند.

میدونست که تصمیم به ازدواج گرفتم با کلی کلنجار و غیرتی که داشت گفت گه دنبال موردی من یه خواهر دارم که به دردت میخوره و خواستی بیا خواستگاری.البته اون قافل از زرنگی من بود چون من میدونستم خواهر داره مادرم رو فرستاده بودم برا خواستگاری اما متاسفانه نپسنیدشون.اون دختر بیچاره هم با یکی دیگه ازدواج کرد و با یه بچه بعد 5 سال طلاق گرفت.

خلاصه از رفقا در مورد فامیلاشون و ...یشنهاد میشد علت هم این بود که عمری سر به زیر زندگی کردم و همه همسایه ها و دوستانم خوب و دقیق روم شناخت داشتند(تعریف بیخود نمیکنم واقعیتی بود که از توفیقات الهی بود)ولی من مثلا حساس بودم و دقت داشتم که طبق اینها مورد نامناسب پیدا نکنم.

تو همین موقعه های تصمیم ازدواجم بود که رفتم مشهد و هر سال میرفتم.ارادت زیادی به آقا داشتم و عاشق زیارتش بودم.وقتی زیارت میخوندم و به قسمت پایانی که بالاسر باید خونده بشه رسیدم و نوشته شده بود که حاجت خود رو بخواید من روبروی ضریح دقیقا و با فاصله کم گفتم یا امام رضا گفتن شما تو زمینه ازدواج خوب دستگیری میکنید.من عاشقتونم و عمری نوکریتون رو تو هیئت ها کردم و افتخارم میکنم.آقا جان میخوام مهترین انتخاب زندگیم رو داشته باشم و میدونم عنایت شما باشه همه چیز حله.خلاصه با اشک و دل شکسته از اما رضا زن خوب خواستم نصیبم بشه.

وقتی از مشهد برگشتم یکی از دوستانم که اونم دنبال ازدواج بود اومد دیدنم و تو صحبت هامون بحث ازدواج و پیدا کردن مورد مناسب شد که دوستم گفت یه مورد خوب خواهرش معرفی کرده مذهبی و محجبه و مومن اما من نمیخوام.(چون دنبال سیده بود)

گفتم خوب بگو خواهرت شماره منزلش رو بگیره که مادرم تماس بگیره و بره ببینه شاید قسمت شد.چون مطمئن بودم این حواله امام رضا هست که بعد از برگشت از مشهد معرفی شده.

البته در کنار این موضوع بنده همه تحقیقات رو انجام دادم و دقت لازم رو کردم اما...

دیگه رابطه گرمم با امام رضا سرد شد و دلگیر شدم. چند ماه پیش هم که مشهد رفتم, رفتم کنار ضریح و از خودش به خوش شکایت کردم که آقا من به شما اعتماد داشتم و دارم چرا اینطور شد؟من که از شما کمک خواستم.حتی اگر بی دقتی و کوتاهی از طرف خودم بوده شما چرا کاری نکردید؟مگه عنایت و کمک شما برای این مواقع نیست؟مگه از شما مورد خوب نخواستم چرا اینو نصیبم کردید و...

نمیدونم هر چی فکر میکنم با کرم امام رضا نمیسازه اما شواهد چیز دیگه میگه.

یا امام رضا خودت حکمتش رو برام مشخص کن.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۸
مرد تنها

با سلام

خیلی از مواقع متاسفانه دخترانی با مشکلات روحی و جسمی به راحتی بدون اینکه به خواستگار خود چیزی بگویند ازدواج میکنند.

یا اینکه چون خانواده بدی دارد و می خواهد خلاص شود به هر موردی ولو خوشش هم که نیاید جواب بله رو می گوید خانه بخت میره.

یا خانمی مذهبی نیست و با این حال با شوهری مذهبی ازدواج میکند.

خوب آیا این کلاه برداری نیست؟

چرا زندگی یک مرد باید بخاطر مشکل شما تباه شود؟

چرا نمی گویی خودم بدختم دیگه یه مرد و چند بچه و آینده اونها رو دیگه خراب نکنم؟

پس تو ازدواج نکردی و کلاه برداری کردی!!!

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۲۱
مرد تنها