رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

با سلام
گفتم با کسی که نمی توانم درد و دل کنم و از مشکلات و تنهایی هایم بگویم.لذا آمدم اینجا تا خودم را تخلیه کنم.
نظرات رو چون فرصت نمیکنم بدون پاسخ تایید میکنم و یا مختصر پاسخ میدم لذا خرده نگیرید.
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آیدی کانال : https://t.me/rangnamee
یا : @rangnamee

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۱۲۸ مطلب توسط «مرد تنها» ثبت شده است

سلام

امروز ظهر که برگشتم خونه سرکار همسر فرمودند باید بریم خرید.

گفتم خرید چی؟

گفتند کیف و کفش.

گفتم که چند ماه بیشتر نیست(تقریبا 4 یا 5 ماه پیش دروغ نگفته باشم) که کیف و کفش خریدیم.گفت نمیدونم خراب شده و باید بخریم.

گفتم باشه ایراد نداره اما بزار موقع گرفتن حقوقم بخرم الان پولی ندارم.(اگر بگم کلا نمیخواد بخری و تازه خریدی ول کن نمیشه و همیشه باید بگه تو هیچی نمیخری برام)

اما قبول نکرد و گفت باید همین امروز بریم. گفتم خوب من وقت ندارم امشب کار دارم , گفت فقط یه مغازه میریم و زود بر میگردیم.

خلاصه اجبار قبول کردم و رفتیم و ساعت 5:30 که رفتیم تا 9:30 بیرون بودیم البته بازارم خیلی نزدیک بود.

وقتی رفتیم شروع کردند گشتن همه مغازه ها و بازارچه ها.

گفتم شما که گفتی یه مغازه؟ گفت نظرم عوض شده( از دروغ گفتن متنفرم که سرکار همسر متاسفانه مهارت خوبی دارند در این زمینه)

من یه اخلاقی که دارم و نمیدونم درست یا غلط و نمیخوام هم دفاع کنم بیخود اینه که خیلی علاقه به گشتن زیاد در بازار ندارم و غالبا برای خودم هم نهایت دو تا سه مغازه میرم و خریدم رو میکنم.

اما سرکار همسر میگه باید همه بازار رو با هم بریم تا بخریم.

وقتی هم داخل مغازه میرفتند من دیگه داخل نمیرفتم و بیرون منتظر میموندم تا اگر موردی رو پسندید بعد وارد مغازه بشم چون غالبا در مغازه خانم ها بودند.

اما سرکار همسر میمودند و اعتراض میکردند چرا داخل نمیایی و چرا یکی یکی نگاه نمیکنی و نظر نمیدی؟

گفتم بابا من مرد هستم و تو با یه زن بازار نیومدی که توقع داری پا به پای تو همه مغازه ها رو بیام و از کفش و کیف ها حرف بزنم.

خدا نکنه سرکار همسر بازار بره, اصلا روحیه خوبی نداره و مخصوصا که نتونه چیزی رو انتخاب کنه دعوای مفصلی به بهانه ای راه میندازه.

بخاطر همین هیچکی باهشون حاضر نیست بازار بره حتی چند مورد که با مادر و خواهرشون رفته بود اونها هم باهش دعوا کرده بودند که انقدر لفت میده و نمیتونه چیزی رو انتخاب کنه.

نمونه اش همین آخرین مورد که مادر و خواهرش شهر ما بودند و رفتیم برای خرید کمد و سرویس غذا که انقدر گشتیم مادر و خواهرش باهش دعوا کردند و البته خودشون هم اعصابش خورد شده بود و با اونها بد برخورد میکرد چون نمیتونست انتخاب کنه.

خلاصه به زور یه کفش و یه کیف در دو جای دور از هم خریدیم و اومدیم .خونه که با دقت نگاه کرد گفت کیفم قشنگ نشد و فردا با دوستم میرم عوض میکنم.

طبق معمول هم که از شام خبری نبود و گفت از بیرون غذا بگیریم ببریم.

حالا وقتی سر اخلاقش که باهش بحث میکنم میگند تو هر وقت میریم بازار زهرمارم میکنی و نمیزاری درست خرید کنم.

میگم وقتی دروغ به من میگی , تو بازار انقدر بیخود میچرخی,نمیتونی یه انتخاب بکنی,وقتی خرید نمیتونی بکنی سر ما تلافی میکنی چطور ساکت باشم؟

تازه مگه داد میزنم سرت؟کتک میزنم؟ خیلی آروم و منطقی حرف میزنم که گوشت بدهکار نیست.

در ثانی قبول,من مشکل دارم با بازار رفتن شما.مادر و خواهرت چی؟ یا خواهر و مادر خود من چی؟چرا اونا حاضر نمیشند با تو بیان بازار؟ وقتی این رو میگفتم بیشتر ناراحت میشد.

واقعا تحمل این اخلاقش برام بده.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۷
مرد تنها

با سلام

عید بر همگی شما مبارک.امیدوارم این چند روزه به شما خوش گذشته باشه.

ایام عید بود چیزی ننوشتم تا باعث ناراحتی کسی نشده باشم.

از امروز صبح بگم که سرکار همسر بیدار شدند و گفتند بریم دکتر آزمایش بنویسه و بعد بریم آزمایشگاه.(بدون هیچ مقدمه ای و تذکر در روز قبل)

بنده هم عرض کردم ایرادی نداره ولی دکتر رو امروز بریم و آزمایشگاه رو فردا صبح.چون اگه هر دو رو با هم بریم من به کارم نمیرسم و از طرفی هم 9 جلسه مهمی داشتم.

وقتی که این پیشنهاد کاملا منطقی و منصفانه رو دادم ایشان طبق روال همیشگی شروع به اعتراض کردند و گفتند نه خیر هر دو رو باید با هم امروز بریم تو چرا به سلامتی من اهمیت نمیدی ؟ چرا هر چی تو میگی باید اون باشه ؟و...

خلاصه همینطور قطار کردند و گفتند.منم گفتم بابا خیلی از زنا خودشون تنها میرند حالا من حاضرم با تو بیام و هم دکتر میام هم آزمایشگاه اما بزار یکیش رو امروز بریم و اون یکی رو فردا.این کجاش به سلامتی تو لطمه میزنه؟ضروری هم که نیست.

اما ایشون کلی غرر زدند و آخرشم گوش نکردند و رفتیم و هر دو رو صبح انجام دادیم و من با هزار بدبختی خودم رو به جلسه رسوندم.


حالا ظهر برگشتم خونه و موقعه ناهار هست و سرکار همسر چند تا سیب زمینی آب پز کردند و روغن زدند و کوبیدند و به آقا زاده هم اسرار می کنند غذا بخور.

آقا زاده هم دست به غذا نزد و رفت بازیگوشی کردن خودش.سرکار همسر گفتند بچه رو باید ببریم دکتر و ... چون هیچی نمیخوره.گفتم خوب طبیعیه این قضایی که شما گذاشتی رو منم نمیتونم بخورم و تا نگاه کردم با وجود گرسنگی زیادم سیر شدم چه توقعی داری بچه از این بخوره؟ و ایشون هم ناراحت شدند گفتند مگه چه مشکلی داره؟و...

متاسفانه همیشه کوتاهی های خودش رو با دکتر رفتند و آزمایش میخواد جبران کنه.در حالی که اگه همیشه غذای خوب بزاره بچه خوب میخوره و مشکلی پیش نمیاد.خیلی از مواقع خصوصا شب ها یا شام نیست یا مانده و ظهرا بی کیفیت .

البته ناگفته نمونه 12:30 منزل رسیده بودند اما میتونستند غذای بهتر بزارند.حالا من هیچ اما برای بچه که لازم بود.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۱
مرد تنها

با سلام

دیروز ظهر که از کار رفتم خونه دیدم آقا زاده خواب هستند و سرکار همسر هم رو مبل دراز کشیده.

سلام و احوالپرسی که کردم دیدم اصلا حال و حوصله نداره(البته غالبا همینطوره)بعد تا ناهار آماده بشه کمی صحبت کردیم و از حالاتش فهمیدم صبح که کلاس رفته بوده چیزی شده اما نگفت.

بعد پریروز صبح 3 ساعتی کلاس رفته بود و عصر هم بیرون رفته بود گفت هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته.یعنی بیرون رفتن پریروز انقدر خسته کرده بود که شب تا فردا ظهر خستگیش تموم نشده یود و من اشتباهی که کردم گفتم خوب تنبلی که با 5 ساعت بیرون رفتن انقدر خسته میشی که یک روز کامل استراحت کردی بازم میگی خسته ای.

البته من منظوری نداشتم و خواستم بفهونم نباید خودش رو تنبل کنه که با یه بیرون رفتن انقدر خسته بشه.البته توجیه نمیکنم کارم رو و می پذیرم حرفم اشتباه بوده و نباید می گفتم.

اما از اونجایی که ایشان دنبال بهانه بودند شروع به دعوا کردند و دیگه ول کن نبود که چرا میگی به من تنبل؟ و منم گفتم منظورم این بود ...

خوب میدونستم صبح چیزی شده و ناراحته و دنبال بهانه بود که خودش رو تخلیه کنه و ازش سوال کردم خدایش صبح چیزی شده یا نه و قسم دادم راست بگه گفت شما کار نداشته باش.(یعنی بله چیزی شده،که مشخصه باز یا با معلم یا همکلاسی درگیر شده)

خب میشناسم سرکار همسر رو و 8 ساله مشترک داریم زندگی میکنیم و میدونم این عصبانی شدن ها و دعوا کردن هاش بخاطر حرف من نیست بلکه مشکل جای دیگه است که طبق عادت باید در منزل سر ما خالی کنه.

خیلی هم بد حرف زد تو دعوا کردناش و هر چی دهنش میمومد میگفت:

شوهر قحطی بود من کردم؟

خدایا این چه شوهریه من کردم؟

مثل ... پشیمان با تو ازدواج کردم.

مثل خانواده ات فهم و شعور نداری.

و ...

و خدا میدونه من فقط ساکت بودم و فقط گفتم چون مثل خودت نیستم لذا جوابت رو نمیدم و سعی کردم با شوخی کردن و عوض کردن بحث فضا رو عوض کنم ولی اون چون ناراحت بود ول کن نبود.خواستم از سر سفره بلند بشم برم بازم گفتم صبر کنم مهم نیست.

بهش گفتم در مورد خانواده ام چیزی نگو اونها که بنده خداها با تو کاری ندارند فردای قیامت چطور میخوایی جوابشون رو بدی؟

باور کنید پدر و مادرم یک مورد هم با سرکار همسر درگیری نداشتند یا بدی نکردند و من از این ناراحتم که اونها انقدر خوبی میکنند و این اینطور میکنه.

خلاصه بعد از غذا رفتند و خوابیدند و بعد بیدار شدند و جالبه بدونید که بعد از خواب چی گفتند.

گفتند ظهر خسته بودم چل شده بودم .

حالا دوستان ببینید من چی میکشم؟؟؟؟؟؟؟؟

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۱
مرد تنها

با سلام

امروز این مطلب قشنگ رو دیدم گفتم برای شما دوستای خوبم هم بزارم ببنید و ان شالله عمل کنید.من خودم خیلی سعی میکنم به این نکته عمل بکنم و به نظرم ضرر هم نکردم.و شاید غالب مشکل بین زن و شوهر ها هم عمل نکردن به همین نکته مهمه.

توصیه مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت نسبت به ناسازگاری زن و شوهر:
هماهنگی و موافقت اختلافی بین مرد و زن در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صد در صد برای غیر انبیاء و اولیا(ع) غیر ممکن است.اگر بخواهیم محیط خانه،گرم و با صفا و صمیمی باشد،فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رافت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.اگر این ها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد و همه اختلاف خانوادگی از همین جا ناشی می شود.
منبع: ورق های آسمانی جلد دوم ص 219


روحش شاد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۰۷:۲۲
مرد تنها

مولای غریب و تنهای من! مضطر فاطمه علیها السلام!

اسیر آل محمد علیهم السلام! پدر مهربان اهل عالم!

می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده، غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند .

متحیرم کدامین مصرع ازاین مثنوی "هفتاد من کاغذ"را بازخوانی کنم؟

کدام سطر، کدام صفحه و کدام فصل از مجلدات این کتاب قطور را باز نویسم؟

من از تصویر این غربت وغم ناتوان ام.

از کجا آغازکنم؟ از خود بگویم یا ازدیگران؟ از نسل های گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ ازدوستان شکوه کنم یا از دشمنان؟ از عوام گلایه کنم یا از خواص؟

از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را ازظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دوردست ها تبعید می کنند؟ از آنان که تو را دست نیافتنی جلوه می هند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟ از آنها که همواره بر طبل نومیدی می کوبند و زمان ظهورت را دور می پندارند؟ از آنها که تو را آن گونه که خود می پسندند... و نه آن گونه که هستی و می خواهی- نشان می دهند؟ آنها که غیبتت را به منزله ی "نبودنت" تلقی می کنند؟

مولای من... گویا همه چیز، دست به دست هم داده است تا شما در غربت بمانید! لشکریان ابلیس هم شب و روز در کارند. نمی دانم چه کسانی واقعا تو را و ظهور تو را می خواهند؟ خدا می داند و تو! اما این را می دانم که پس از گذشت دوازده قرن از شروع غیبتت، هنوز پیروز این میدان، ابلیس و لشکریان انس و جن اویند که در کشاکش غیبت و ظهور، شب ظلمانی غیبت را تا هم اکنون امتداد داده اند.

از خود آغاز می کنم که هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد.

می خواهم به سوی تو بر گردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم گریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیر نظر داشتی... العفو... العفو!

این شکایت را به کجا بریم که نه تنها بی خبران دور از آبادی، حتّی برخی مومنان و مقدّسان نیز شنیدن از غربت حضرت بقیة الله علیه السلام را تاب ندارند؟! خدایا! عجب حجاب ضخیمی؟ چه غربت عجیبی؟!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۰۶:۳۳
مرد تنها

با سلام

بعد از مدتی طولانی پدر و مادر گرامی دارن میان شهر ما سر بزنند و سه روزی هستند.

حالا از دیروز غررهای سرکار همسر شروع شده که چه خبره سه روز میخوان بیان اینجا و...جالبه بدونید تو این سه روز نهایت دو سه وعده خونه ما باشند و خونه برادر و دیگر اقوام هم میرن.

دیشب کلی با عصبانیت رفتار کرده و من میگم چرا مادر خودتون یه هفته اونم نه تنها بلکه با داماد و دیگر فامیل ها میان میمونند من هیچی نمیگم تازه هر دو سه ماه یه بار میان در حالی که پدر و مادر من شاید سالی دو نهایت سه بار اونم دو سه روزه بیان.

سرکار همسر میگه چون مادر میاد خودش کار میکنه و من اذیت نمیشم.

تو رو خدا ببینید چه استدلالی میکنه؟

میگم چرا وقتی ما میریم شهرستان پیش پدر و مادرمون یک هفته خونه پدر و مادر من کلا میمونید اما حاضر نیستی دو روز راشون بندازی و مهمون نوازی کنی؟

جالبه وقتی میریم شهرستان خونه مادرش یکی دو روز میره چون انقدر اخلاق بدی داره مادرش.و همش خونه ماست ولی وقتی اون بنده خداها میان اینطور برخورد میکنه و تا حالا مادرم هم کمتر از نازک بهش چیزی نگفته.

بعضی موقعه ها میگم خدایا ای کاش میشد حداقل کمترین فهم و درک رو به این سرکار همسر میدادی تا این چیزایی که به این روشنی هست رو درک کنه.
خیلی تنبل و سر به هواست و متاسفانه اصلا لایق این زندگی نیست.

بعضی موقعه ها میگم خدایا دخترانی موندند تو خونه و ازدواج نکردند که تو اخلاق و رفتار نمرشون بیسته و لیاقت بهترین شوهر و بچه رو دارند اما باید غصه بخورند و منتظر یه شوهر ساده باشند اونموقعه افرادی مثل سرکار همسر ما که واقعا لیاقت این همه نعمت رو نداره بهترین زندگی رو داشته باشه و بعد همش ناشکری کنه.

باور کنید هیچی براش کم نمیزارم از مادیات(خونه بزرگ،ماشین،لباس...) گرفته تا معنویات(محبت کردن و عصابی نبودن و صبور بودن و خیانت نکردن و...)اما خیلی وقته به این رسیدن که لایق هیچ کدوم از این ها نیست.

اما خدا چرا بهش داده الله عالم.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۹
مرد تنها


با سلام

دیروز جاتون خالی با چندتا از دوستان رفته بودیم باغ،شکر خدا خوش گذشت اما بعضی رفتارهای سرکار همسر ما رو اذیت میکرد.

مثلا آقازاده نازنین ما دیدیم که خرابکاری کرد اونم از نوع بزرگ یا شماره 2 دیگه نمیدونم شما چی به این میگید و مودبش چی میشه.

طوری خرابکاری کرده بود که شلوار هم زده شده بود.

ما حیاط باغ بودیم و خانم ها که هوا کمی سرد بود داخل اطاق بودند و بچه ها هم بیرون بازی میکردند.

وقتی آقا زاده خرابکاری کرد شروع کرد گریه کردن و من دیدم اوضاعش خرابه و تمییز کردنش هم کار من نیست و از طرفی هم لباس ندارم سرکار همسر رو از اطاق صدا کردم که بیان بیرون برای شستن بچه و اینکه شلواری بیارن تا عوض کنیم.

ایشان اومدند وقتی صحنه رو دیدند ناراحت شدند اما ناراحتی بیشترش برای این بود که چرا منو صدا کردی اومدم بیرون؟ چرا خودت نشستی و تمییزش نکردی؟

خلاصه کلی گوشه باغ غرر زدند که چرا منو صدا کردی مگه خودت نمیتونستی تمییز کنی؟

گفتم خوب شلوارش چی؟بر فرض شستم شلوارش  که پیش شماست و باید می اومدید و...اما کو منطق و فهم؟

بعد که شب رسیدیم خونه طبق معمول از شام خبری نبود و گرسنه سر به بالین گذاشیم.
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۷
مرد تنها

ای کـاش تـنـهــا یـکــــنـفــر...

هــم در ایــن دنـــــیــــا مـــرا یــاری کـنــد ..

ای کـــاش مـــی تـــوانــستـــم ...

بــا کـسـی درد دل کـنـــم تـــا بـگــویـــم کــه ...

مــن دیــگــر خـســتـــه تـــر از آنـــم کـــه زنـــدگــی کـنـــم

تـــا بـــدانـــد غــم شـبــهـــا یــــم را....

تــــا بــفــهــمـــد درد تــــن خــستـــه و بـیــمــــارم را .....

قــانـــون دنــیـــا تــنـــهــایـــی مـــن اســـت

و تـنــهــــایــی مـــن قـــانـــون عــشـــق اســـت....

و عــشـــق ارمــغـــان دلــدادگــیــســت......

و ایـــن ســـرنــــوشـــت ســـادگـیــســـــت...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۲۲
مرد تنها

با سلام

خیلی از مواقع حرف های دل رو موقع خواب به تاریکی ها باید گفت.

خیلی از غم و غصه ها که شاید درکش برای خیلی ها سخت باشه ،چیزهایی که فقط خودت می فهمی و هم فکرهات.

راستی امروزه چقدر سخته پیدا شدن همفکر؟ کسی که خوب درکت کنه و خوب بفهمدت.

هیچی مثل تنهایی و غربت سخت نیست.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۰:۳۵
مرد تنها

با سلام

وجود دوست و داشتن ارتباط جمعی یکی از محاسنی است که داشتنش برای همه لازمه و اگر در این زمینه مشکل باشه باعث ناراحتی و کدورت میشه.

سرکار همسر ما متاسفانه مشکلش تنها با بنده نیست.ایشان با:

مادر خودشون (هر موقعه میریم منزل مادر زن دو سه باری با هم حسابی بحثشون میشه که به قهر و گریه میکشه)

خواهرشون(نسبت به مادرشون کمتر اما چند باری دعوای درست و حسابی داشتند)

زن داداشش(االبته رو در رو بحث نکردند اما از چند جمله و حرکت خواهر زن حسابی عصبی شدند و او رو قبول ندارند)

مادر و پدر و خواهر و برادرم.(با همه اینها مشکل داره و همیشه پشت سرشون و بخاطر کاراشون اعتراض می کنند.)

با جاریشون(زن داداشم) در حد تیم ملی مشکل داره.

با خاله و زن دایی و...

با بعضی از دوستانشون.

با استادی که کلاس داشتند و مدتی میرفتند.

متاسفانه سرکار همسر با همه این افراد درگیر هستند به قول خودشون از هیچ کدوم اینها خوشش نمیاد.

امروز با زن دایی ما که تقریبا هم سن هستند در مهمانی بودند که بخاطر کدورت های قبلی زن دایی خیلی سرکار همسر رو تحویل نگرفته بود که ایشانم حسابی آتیشی بودند و طبق معمول در منزل دعوا را انداختند.

بهشون گفتم شاید حرکتی از شما سر زده یا حرفی زدی و بالاخره چیزی هست که باعث شده شما رو تحویل نمگیره یا حسودیش میشه.سرکار همسر شروع به دعوا کردند که چرا تقصیر رو گردن من میندازی و دیگه ول کن نمیشن و با عصبانیت هر چی هست میگن.

میگم خوب پس علت رو خودت بگو.

میگه من نمیدونم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۳
مرد تنها