با سلام و ادب به دوستای خوبم
عرض تسلیت دارم بخاطر شهادت امام حسین و یاران باوفایش.
ببخشید چند روز نبودم.این تعطیلات رفته بودیم زادگاه پیش پدر و مادرمون شهرستان.
روزای خوبی بود تو روضه های امام حسین خوب حال میکردم.
سرکار همسر هم متاسفانه مثل همیشه عملکرد خوبی نداشتند.روزی که رفته بود خونه مادرش ظاهرا دعوای مفصلی کرده بودند و تو ماشین که بودیم میگفت چرا اومدیم اینجا و... و حسابی عصبانی بود و طبق معمول با من دعوا میکرد طوری که بحث کردیم تو ماشین داد میزد.
میبینید شانس ما رو؟ غالب زنا برای مادرشون و رفتن خونه مادرشون جون میدند سرکار همسر ما هم اینطور جون میده.
خونه مادرمم که هست موقع خواب پدرم رو درمیاره.که چرا مادرت به جاری عسل داد برد و بچه اش مریضه چرا داروهای گیاهی داده و...؟چرا بچه ما مریض میشه اینکار رو نمیکنه؟(البته دروغ میگه چون با بچه ما هم همینطوره شایدم بیشتر چون خیلی دوستش دارند اما سرکار همسر از حسادت فوق از حد معمول چشم دیدن نداره)
و متاسفانه تحقیرات بیش از حدی که همیشه میکنه.
میگه دوستات بهترین جایگاه اداری و اجتماعی پیدا کردند و تو هیچی نشدی.عرضه نداری و...
و شاید یک ساعتی همین تحقیرات رو ادامه میداد و من ساکت بودم و جوابش رو نمیدادم چون بحمدالله خدا به من بیش از لیاقتم داده و اگر دوستام پیشرفت کردند هم سنشون بیشتر از منه هم شرایطشون از ابتدا با من فرق داشته.من که خدا رو شکر میکنم و تلاشم رو هم ادامه میدم.
حالا کاش خودش طوری بود که زرنگ و فعال باشه اما ...
در کل مسافرت خسته کننده و بدی بود مثل همه مسافرت ها.