گردش مجردی ما
با سلام
عید سعید فطر بر همگی مبارک.
خیلی از شما بزرگواران به بنده سفارش می کردید با دوستانم گردش مجردی و تفریح برم.دیروز دوستانم تماس گرفتند و گفتند رفقا همگی جمع شدیم و فردا میخوایم بریم باغ و تا عصر اونجا دور هم باشیم.همگی از بچه های خوب و صاحب عنوانی بودند.
برای اینکه خانم ها تنها نباشند چند نفرشون هماهنگ شد و دور هم جمع شدند و ما هم بعد از سالها وقت کردیم و دور هم جمع شدیم و خشک گذشت.
عصری که که اومدم خونه دیدم سرکار همسر ساکته و خیلی حرف نمیزنه و فهمیدم چیزی شده باز. بعد از چند دقیقه شروع کرد صحبت کردن و از دوستانش و شوهراش گفتن. انقدر غرر زد و گریه کرد که واقعا گردش رو به هم حرام کرد مثل همه سفرهایی که با خودش میرفتم.
متاسفانه خانم ها دور هم جمع میشند رو که خودتون بهتر میدونید چکار می کنند؟ تعریف های بیخود و تا دلتون بخواد فیس دادن های دروغی از زندگی و شوهرانشون.اینکه میگم دروغ چون من میشناسم دوستان خودم رو که وقتی زنشون تعریف می کنه میدونم شوهرش اینطور نیست.
حالا جالبه در مورد اون آقایی که حرف میزد و میگفت چرا مثل او نیستی اون یک خانم صیغه ای داره ولی من به سرکار همسر نگفتم که بابا اونی که تو داری میزنی سرم اینطوره.(البته آدم درستیه ها و از اساتید دانشگاه هست این رفیقمون)
خلاصه همش گریه و غرر می زد که تو چرا مثل شوهر فلانی نیستی ؟چرا فلان کار اون میکنه تو نمیکنی؟و...هر موقعه سرکار همسر پیش دوستاش میره همین وضعییت هست و تا میاد خونه بیچاره فکر میکنه کم بود داره و حسرت زندگی دیگران رو میخوره و حال از همشون سرتره.
از شام هم که خبری نبود و تا ساعت 11 شب طول داد تا واقعا عصبانی شدم و سرش داد کشیدم و گفتم ساکت شو و ... که دیگه فهمید اوج عصبانیتم بود چون من خیلی کم عصبانی میشم و خوب میفهمه وقتی اینطور شدم یعنی دیگه اوج عصبانیتمه و بعد ساکت شد و رفت و خوابید و منم گرسنه و با سر درد خوابیدم.
دلم برای این بچه می سوزه که باید شاهد بحث های ما باشه. طفلکی اومده بود میگفت باباجون دعوا میکنید من ناراحت میشم. منم با خنده گفتم عزیزم دعوا نمیکنیم داشتیم حرف میزدیم ولی اشتباه کردیم بلند حرف زدیم.
باور کنید 5 ساعت شاید سکوت کردم و دوست نداشتم و ندارم پیش بچه بحث کنیم اما وقتی سرکار همسر نمی فهمه چکار کنم؟
هر چه بیشتر میگذره جای خالی یک همدم رو تو زندگی بیشتر احساس میکنم.