این روزها حال خوشی ندارم
با سلام
ممنونم از دوستانی که جویای حال من هستند.یه مدتی هست حال نوشتن هم ندارم و خیلی خسته ام.
من این وبلاگ رو جهت نوشتن درد و دل و خاطرات خودم درست کردم اما یعضی از دوستان با نظرات خاص خودشون نمک به زخم ما می پاشند و بعضی ها هم با درک بالایی که داشتند علاوه بر هم دردی راه حل و کمک های خوبی کردند که تشکر میکنم از همگیشون.1
سرکار همسر جدیدا با خانم های فامیل ما درگیری پیدا کردند که به بحث و جدل کشیده شده و این وسط من رو تنها گزینه تخلیه عصبانیت های خودش قرار داده و اعصاب برام نذاشته.
هر کس هر اشتباهی می کنه از من توضیح میخواد و انقدر غرر میزنه و گلایه میکنه و زمین و زمان رو به هم میبافه تا بحث به مشاجره ختم بشه. توهین به مادر و پدر و ... که هیچ ربطی به مشکل ندارند. فک نکنید میاد با من درد و دل میکنه تا تخلیه بشه ها نه میاد سر من خالی میکنه عصبانیت هاش رو.
من نمیدونم چرا این زن با هیچ کس نمی تونه تعامل داشته باشه و با همه درگیره یاد ندارم به کسی نزدیک شده باشه و دوستیش ادامه دار باشه.
دیگه همه فهمیدند همسر با اخلاقی ندارم و همانطور که به موقعیت ام لطمه زده باعث شده از ما فاصله بگیرند .
1. پ.ن : نمیدونم شاید دیگه مطلب ننویسم یا برم یه وبلاگ دیگه و بی سر و صدا مطلب بنویسم بدون فعال کردن نظرات.خودم باشم بدبختی های خودم.