خیلی خسته ام
سلام
خیلی دوست داشتم روزای آخر سال از چیزای خوب بنویسم و شما رو هم شاد کنم اما تو تقدیر ما از این چیزا مثل اینکه خبری نیست.ناراحتی های منو جدی نگیرید و ان شالله همگی عید خوب و شادی رو داشته باشید.
این دو روزه شما دوستان هم کم پیدا شدید و کمتر میاید و من تنهاتر شدم. حتما مشغول خرید و آماده شدن عیدید. خوبه خدا رو شکر.شادی شما حتما شادی منم هست.
سرکار همسر که حالشون خوب نیست و شهرستان احتمالا بمونند.
پدر و مادرم چون میان شهر ما منم برم شهرستان جایی ندارم و خونه مادر خانمم نمیتونم زیاد بمونم به همین خاطر باید بمونم همینجا.
مادرم که از رفتن سرکار همسر به شهرستان بسیار ناراحت هستند تو این چند روز ایشون رو دعوت نکرده منزلشون.
بابت حرف مادرم که گفته بودند پسرم شانس نداره زن و بچه اش همیشه مریضه، و مجدد حرف های مشابه همین که زده شده و دعوت هم نمیکنه سرکار همسر هر روز زنگ میزنه و کلی گلایه و غرر می زنند.
مادرم که دیشب تماس گرفت ،گفتم که حرفشون اشتباه بوده و خودم فرستادم اما قبول نمیکنه و میگه زنت همیشه شهرستانه و تو رو تنها میزاره و...
مادرم خیلی صبور و آرامه و منم به مادرم کشیدم ولی نمیدونم چرا الان اینطور میکنه.تو 8 سال بار اوله که این عکس العمل رو داره.مادره دیگه تاج سرم چکارش کنم.من همیشه دستش رو میبوسم و مراقبم نه تند حرف بزنم و نه بد رفتار کنم.
به جای اینکه اونا منو آرام کنند من باید همه رو آروم کنم و همه خرابکاری ها رو درست کنم و بار همه غم ها رو به دوش بکشم. چقدر سخته خداااا.
چه دنیای عجیبه! عروسی ها همه تلخ ،عیدها تلخ،مسافرت ها تلخ ،بچه دار شدن تلخ ...
این روز ها اذیت های شیطان هم شروع شده و از آب گل آلود میخواد ماهی بگیره.
هر روز شکسته شدن خودم رو جلوی آینه میبینم.
خیلی خسته ام...
اتفاقی صفحتونو وا کردم.... واقعا غمگین شدم.همسر من یکبار نامزد داشته... و اینطور که پیداس اون چندماه تلخ ترین روزای عمرش بوده.با اینکه خودم زنم اما بعضی زنا واقعا..... من برخلاف ظاهرم خیلی خدارو توزندگی معیارقرارمیدم
پیامبرفرموده خدای کوچک زن شوهرشه
من جلوی تمام دخالتهای مامانمو گرفتم وهمیشه حق و به همسرم دادم
حالاهم زنگیمون یه بهشت گوچیکه که همه حسرتمونو میخورن
همسرم میگه اون تلخی زندگیم ارزششو داشت به یه فرشته برسم!
کاش انقد زنا بعد ازدواج نچسبن به مادراشون اه....