زن بلاست، اما هیچ خانه ای بی بلا نباشه
سلام
دو روزی هست که تنها شدم و سرکار همسر شهرستان پیش مادرشونه.
نبودنشون سخته و تنهایی قبل ما چند برابر شده وقتی نیستند نقش آنها بیشتر مشخص میشه.برای آقا زاده که خیلی بیشتر دلتنگ شدیم خصوصا که همیشه بغل من میخوابید(هنوز جداش نکردیم).
نکته: خانم ها دقت کنند که اگه واقعا زن خوبی باشند برای همسرشون و اهل غرر و دعوا و... نباشند شوهراشون یک روز هم طاقت دوریشون رو ندارند.
البته از غرر ها و اذیت هاش بی امان نیستم چون همش زنگ میزنه که مادرت هنوز نیومده عیادت چرا؟ چرا فلانی زنگ نمیزنه حالمو بپرسه و... منم طبق گفته دلابانو فقط آرامش میکنم.
مادرمم ظاهرا ناراحت شدند و نمیدونم چکار کنم.خب مادرای ما و نزدیکان با وجود چند بچه اما باردار میشدند بازم سر خونه زندگی بودند و بچه داری هم میکردند. البته خانم های این زمونه با قبل خیلی عوض شدند و منم دیدگاه مادرم رو قبول ندارم اما ظاهرا چون قرار بود بعد از مدتی بیان و حالا سرکار همسر رفتند باعث ناراحتی شد.البته چیزی نگفتند مادرم ولی از ظواهر اینطور مشخصه.
راستی خانم ها یک سوال و کمک:
دیروز برنج رو روی گاز گذاشته بودم که داغ بشه و ناهار بخورم.اما یادم رفته بود سر بزنم که بعد از چند دقیقه دیدم بودی معطر سوختگی خونه رو برداشته و رفتم دیدم بله هنوز هیچی نشده دست گل آب دادم و برنج سوخته و ته قابلامه(روحیه نه تفلون) سیاه سیاه شده و برنج مثل سنگ چسبیده و هر کار میکنم جدا نمیشه با سیم هم نمیشه. حالا من باید چکار کنم؟