با سلام
تو وبلاگ سعی میکنیم تا در حد امکان با راهنمایی و همفکری، مشکلات دوستان خودمون رو حل کنیم که این همفکری ها حتما برای خیلی های دیگه هم مفید خواهد بود.هر کس طبق درک و تجربه خودش راهکار بده به نظرم نتیجه های خوبی میشه در انتها گرفت.
حال یکی از خواهران تو نظرات اینطور گفتند که:
...خیلی یهویی اینجا رو دیدم...خیلیاش درد منم بود...ازینکه نمیتونم عاشق شوهرم باشم خیلی ناراحتم..دوسش دارم بهش وابستم یه لحظه نمیتونم ازش جدا شم ولی همیشه یه کم وکسری میبینم همیشه تو دل خودم ناراحت ..نمیدونم شاید وابستگیم به این باشه که از بچگی فقط اونو دیدم خیلی زود ازدواج کردم بچه دار شدم..چیزی از مجردی ندیدم ...از نظر همه شوهرم یه ادم فوق العادست اره اینجوریم هست ولی دوست داشتم عاشقش باشم ...هرکی میتونه کمکم کنه ..بعضی وقتا از خودم میترسم :(ادرس وبلاگمو فعلا نمیزارم ولی خواهشن اگه میتونین کمکم کنین اینجا
حالا هر چی راهکار به نظرتون میرسه رو بگید.
پاسخ خودم: به نظرم باید ابتدا عشق رو تعریف کنیم که چی هست؟ آِیا اصلا چیزی به این نام وجود داره؟ اگر وجود داره بین زن و شوهر امکان بوجود اومدنش هست؟
بنظرم همین که دوستش دارید و وابسته هستید خیلی ارزش داره و این رو تقویت کنید و هر شب ابراز کنید به همسرتون.به این دید نگاه کنید که اگر همسرتون غیر او بود شاید الان خیلی داغون شده بودید.
خواهران گرامی گول عشق و عاشقی لیلی مجنونی زن و شوهری رو نخورید.فکر نکنید عده ای اینطور عاشقند و شما سرتون کلاه رفته. نه اصلا اینطور نیست، زندگی خیلی پیچیده تر از این حرفاست.اگر عشق و عاشقی بود آمار بالای طلاق برای همین عاشق ها نبود.
پ.ن: چقدر بده وقتی خندان و با شوق بیایی خونه بعد ببینی سرکار همسر افسرده و ناراحت جواب سلامم نمیده.حالا مشکل کجاست؟ اینه که فلانی که نامزدند با همسرش رفته یه شهر دیگه دید و بازدید چرا ما ده سال پیش تو نامزدی نرفتیم و ... با اینکه ما هم رفته بودیم.
پ.ن: چقدر بده که وقتی بهت فشار جنسی میاد و دوست داری رابطه ای باشه اما میبینی سرکار همسر چنان موضوعات بیخود تحت تاثیرش قرار داده که بازم باید مدتها بیخیال این چیزا بشی.
پ.ن: چقدر بده ....
خوانندگان خاموش هم روشن بشند و راهکار بدند.