رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

دلنوشته ها و درد و دل هایی که هیج کجا غیر از اینجا نمی توانم بیان کنم.

رنجنامه های مرد متأهل

با سلام
گفتم با کسی که نمی توانم درد و دل کنم و از مشکلات و تنهایی هایم بگویم.لذا آمدم اینجا تا خودم را تخلیه کنم.
نظرات رو چون فرصت نمیکنم بدون پاسخ تایید میکنم و یا مختصر پاسخ میدم لذا خرده نگیرید.
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آیدی کانال : https://t.me/rangnamee
یا : @rangnamee

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ظهر» ثبت شده است

با سلام

دیروز ظهر که از کار رفتم خونه دیدم آقا زاده خواب هستند و سرکار همسر هم رو مبل دراز کشیده.

سلام و احوالپرسی که کردم دیدم اصلا حال و حوصله نداره(البته غالبا همینطوره)بعد تا ناهار آماده بشه کمی صحبت کردیم و از حالاتش فهمیدم صبح که کلاس رفته بوده چیزی شده اما نگفت.

بعد پریروز صبح 3 ساعتی کلاس رفته بود و عصر هم بیرون رفته بود گفت هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته.یعنی بیرون رفتن پریروز انقدر خسته کرده بود که شب تا فردا ظهر خستگیش تموم نشده یود و من اشتباهی که کردم گفتم خوب تنبلی که با 5 ساعت بیرون رفتن انقدر خسته میشی که یک روز کامل استراحت کردی بازم میگی خسته ای.

البته من منظوری نداشتم و خواستم بفهونم نباید خودش رو تنبل کنه که با یه بیرون رفتن انقدر خسته بشه.البته توجیه نمیکنم کارم رو و می پذیرم حرفم اشتباه بوده و نباید می گفتم.

اما از اونجایی که ایشان دنبال بهانه بودند شروع به دعوا کردند و دیگه ول کن نبود که چرا میگی به من تنبل؟ و منم گفتم منظورم این بود ...

خوب میدونستم صبح چیزی شده و ناراحته و دنبال بهانه بود که خودش رو تخلیه کنه و ازش سوال کردم خدایش صبح چیزی شده یا نه و قسم دادم راست بگه گفت شما کار نداشته باش.(یعنی بله چیزی شده،که مشخصه باز یا با معلم یا همکلاسی درگیر شده)

خب میشناسم سرکار همسر رو و 8 ساله مشترک داریم زندگی میکنیم و میدونم این عصبانی شدن ها و دعوا کردن هاش بخاطر حرف من نیست بلکه مشکل جای دیگه است که طبق عادت باید در منزل سر ما خالی کنه.

خیلی هم بد حرف زد تو دعوا کردناش و هر چی دهنش میمومد میگفت:

شوهر قحطی بود من کردم؟

خدایا این چه شوهریه من کردم؟

مثل ... پشیمان با تو ازدواج کردم.

مثل خانواده ات فهم و شعور نداری.

و ...

و خدا میدونه من فقط ساکت بودم و فقط گفتم چون مثل خودت نیستم لذا جوابت رو نمیدم و سعی کردم با شوخی کردن و عوض کردن بحث فضا رو عوض کنم ولی اون چون ناراحت بود ول کن نبود.خواستم از سر سفره بلند بشم برم بازم گفتم صبر کنم مهم نیست.

بهش گفتم در مورد خانواده ام چیزی نگو اونها که بنده خداها با تو کاری ندارند فردای قیامت چطور میخوایی جوابشون رو بدی؟

باور کنید پدر و مادرم یک مورد هم با سرکار همسر درگیری نداشتند یا بدی نکردند و من از این ناراحتم که اونها انقدر خوبی میکنند و این اینطور میکنه.

خلاصه بعد از غذا رفتند و خوابیدند و بعد بیدار شدند و جالبه بدونید که بعد از خواب چی گفتند.

گفتند ظهر خسته بودم چل شده بودم .

حالا دوستان ببینید من چی میکشم؟؟؟؟؟؟؟؟

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۱
مرد تنها